64

1.5K 193 1.4K
                                    

سلام گايز چه طوريد؟ اقا كامنتا خوب بود منم براتون ٧٣٠٠ كلمه نوشتم. چرا كه نه؟ زحمت كشيديد بايد جوابشو ميدادم ديگه.
اين دفعه هم كامنتا خوب باشه هم زودتر اپ ميكنم هم پارت طولاني ميذارم.
پ.ن: بعضي وقتا دلم ميخواد هريو ليس بزنم. يه كم زيادي نازه اين مرتيكه.

......
جوري كه ليام دستاي زين رو فشار ميداد باعث ميشد زين فكر كنه هر لحظه ممكنه مچ دستش بشكنه.  سال ها شنا و ورزش صد در صد دستاي قوي اي براش ساخته بود و استرس باعث ميشد نتونه لرزش بدنشو كنترل كنه:  باهام مياي تو؟
+ معلومه.

زين جواب داد و به باغي كه تقريبا سه  برابر خونه ي خودشون بود نگاه كرد. دختر لاغر اندامي با نيم تنه و شلوارك بين درختا راه ميرفت و انگار اومده بود هوا بخوره. به جز اون كسي ديده نميشد. دختر سرشو بالا اورد و نفس زين بريد. اميدوار بود شناخته نشن. اميدوار بود هيچ وقت كسي نفهمه اونجان. نه كه خجالت بكشه ولي واقعا نميخواست ليام زير ذره بين مردم باشه. بيشتر از اون اصلا دلش نميخواست امنيت پسرش به خطر بيوفته. دختر نگاهي بهشون انداخت و انگار كه اتفاقي نيوفتاده پياده رويشو از سر گرفت.

_ميترسم زين.
ليام اعتراف كرد. هنوز چند قدم از در اصلي فاصله نگرفته بودن و اين يعني هنوز هم راه برگشتي بود.
+ از چي ميترسي عزيزم؟
ليام دست زين رو محكم تر گرفت.
_ اگه قول بدم اذيتت نكنم برم ميگردوني خونه؟

زين فشرده شدن قلبشو احساس كرد و نگاهشو به نيم رخ مضطرب ليام داد.
_نه نه. اشتباهه. بيا بريم تو.
زين چونه ي اون پسرو گرفت و مجبورش كرد بهش نگاه كنه: بهت قول ميدم زود تموم ميشه. اگه ميخواي ميتونيم يه كم قدم بزنيم بعد بريم تو.

_ نه زين نه. بايد برم. اينجوري بيشتر از همه خودم عذاب ميكشم.
زين نفس عميقي كشيد و دوباره دست ليامو گرفت.
قدم زدن توي باغ در سكوت سپري شد. زين خوشحال بود كه هيچ ماشيني به اونجا رفت و امد نميكنه. حتي نگهبان گوشيشو هم تحويل گرفته بود و پلاك ماشينشونو چك كرده بود . زين حالا ميفهميد چرا ديشب مكس بهش گفته بود پلاك ماشيني كه ميخوان باهاش بيان رو براش بفرسته. اين يعني براشون فرقي نميكنه كه تو كي هستي.

ايستگاه دوم نگهباني ، باغ رو از ساختمون اصلي جدا ميكرد. زين سعي كرد به اون مرد لبخند بزنه ولي اصلا موفق نشد: زين ماليك هستم. قرار بود بيايم اينجا.
توي صورت مرد هيچ اثري از هيجان زدگي ديده نميشد: بله در جريانم. لطفا چاقو، اسلحه، كليد ، ساعت ، آينه،  هرچيز برنده و فلزي اي كه داريد رو تحويل بديد و شما اقاي پين اگر زيورالات فلزي داريد لطفا از بدنتون خارج كنيد.
_ اگه منظورت پيرسينگه ندارم.

Sunrise In Hollywood(Z.M)Where stories live. Discover now