دستشو روي لينك توي صفحه زد و وقتي با پلي ليست كامل اهنگاش مواجه شد ديگه چيزي نفهميد. خشم و عصبانيت وجودشو پر كرد و جنازه ي سايمون رو تصور كرد كه جلوي پاش افتاده: ميكشمش
ليام توي چارچوب در ايستاده بود و به واكنش عجيب زين نگاه ميكرد. دستاش ميلرزيد و نميدونست بايد چيكار كنه.
_ميكشمشششششش
صداي دادش توي خونه اكو شد، ليام رو با شدت از سر راهش كنار زد و به سمت در ورودي دويد.
+ زين وايساااا
ليام متقابلا داد زد و پشت سرش از پله ها پايين رفت. وقتي زين سوييچشو از روي ميز چنگ زد ليام يقه ي زين رو گرفت و به سمت خودش كشيد: كجا ميري؟؟؟
زين ليامو به عقب هل داد و قبل از اينكه ليام بتونه جلوشو بگيره سوار ماشين شد و خونرو ترك كرد.
ليام به سرعت سوييچ ماشينشو برداشت و پشت سر زين از خونه خارج شد. اون سايمون لعنتي خيلي زود وارد عمل شده بود .

...
_يه كاري كن هري
لويي با عجز ناليد : تورو خدا يه كاري كن
+ چيكار كنم لو؟؟؟ چي كار كنم؟؟؟؟؟؟
_ تو هميشه ميدوني بايد چيكار كني. من ميترسم هري ميترسم يه بلايي سر زين بياد.
سويشرتشو تنش كرد و مال لويي رو به طرفش انداخت: نگران نباش ليام كنارشه. زود باش بايد بريم خونه ي زين.

...
وقتي جلوي كمپاني رسيد ، ماشينو وسط خيابون رها كرد و به سمت در اصلي رفت. برخلاف تصورش نگهبان جلوشو نگرفت و وقتي به خودش اومد جلوي در اتاق سايمون وايساده بود.
: اقاي ماليك اجازه بديد...
_دهن به فاك رفتتو ببند جنده
صداي دادش توي طبقه ي اخر برج مجلل اكو شد ، در اتاقو به شدت باز كرد و با سايمون رو به رو شد كه پشت ميزش نشسته و درحالي كه دو تا از باديگارداش پشتش ايستادن بهش لبخند ميزنه : منتظرت بودم پسر .
زين يه قدم به جلو برداشت: تو چيكار كردي؟؟؟ جرعت كن و بهم بگو چيكار كردي عوضي؟؟؟؟؟
سايمون به حالت نمايشي دستشو زير چونش گذاشت: بذار فكر كنم... ام... البومتو ليك كردم؟ همين بود ديگه نه؟
زين كنترلشو از دست داد و به سمت سايمون هجوم برد و همون لحظه در اتاق باز شد و نگاه هر سه نفر جز زين كه هيچ چيزي نمي فهميد به سمت در رفت. زين بدون اينكه به چيزي فكر كنه از غفلت باديگاردا استفاده كرد و مشتشو توي صورت سايمون كوبيد : من توي عوضيو با دستاي خودم ميكشمممم. ميكشمت عوضي
و قبل از اينكه فرصت واكنش نشون دادن رو به كسي بده مشتشو براي بار دوم توي صورت سايمون كوبيد.

ليام با ديدن صحنه ي رو به روش واقعا نميدونست بايد چيكار كنه. خون نه چندان كمي از دماغ سايمون جاري شد و سايمون ناباور به زين نگاه كرد: چه غلطي كردي؟؟؟؟ توي بي ارزش...
زين دوباره به سمتش هجوم برد ولي همين كافي بود تا باديگاردا جلوشو بگيرن و نذارن به اون مرد نزديك شه. زين تقلا ميكرد خودشو به سايمون برسونه و ضرباتش روي بدن قوي مرد هاي رو به روش فرود ميومد و البته كه تاثيري نداشت.
ليام به سرعت به سمت زين دويد و توي اون لحظه به هيچ چيز جز حال زين فكر نميكرد.
بازوهاي زين اسير دست باديگاردا بود و سايمون برعكس هميشه عصباني : تو جرعت كردي و توي صورت من مشت زدي؟؟؟
_ ميكشمت عوضي ميكشمتتتتت
زين بي وقفه فرياد ميكشيد و دستاشو به شدت تكون ميداد و ميتونست فرو رفتن انگشت هاي باديگارد هارو توي بازوهاش حس كنه ولي اهميت نميداد و فقط داد ميزد و تكون ميخورد.
ليام پشت زين قرار گرفت و داد زد: دستاشو ول كنيد عوضيا. با توعم حيوون حروم زاده.

Sunrise In Hollywood(Z.M)Where stories live. Discover now