پدرش دقیق نگاش کرد.

-سوهیون یه نفر سعی داشت چی؟باید بهمون بگی تا بدونیم و اشتباه در مورد تو و آقای بیون قضاوت نکنیم.

با جدیت گفت و انگشتاشو بهم هم گره زد.
سوهیون سرشو تکون داد.
به خانوادش اعتماد داشت،به نظرش مشکلی نداشت که بهشون بگه.

-دقیقا نمی دونم قبلش چه اتفاقی افتاده بود اما یه آلفا قصد تجاوز به آقای بیون که کاملا مست به نظر می رسید رو داشت،قبل اینکه این اتفاق بیفته مانعش شدم،با پلیس تماس گرفتم و از اونجایی که خونه ی آقای بیونو بلد نبودم اونو همراه خودم به خونه ی خودمون اوردم...

دانگ هی نفس آسوده ی کشید.
خوشبختانه پسرش نه تنها هیچ کار اشتباهی انجام نداده بود بلکه ناجی یه امگای در خطر هم شده بود.

چی بهتر از این؟

یعنی می تونست امید داشته باشه که سوهیون تغییر کنه و دست از تلف کردن زندگیش برداره؟

-پسرم...کار درستی انجام دادی...

شین یانگ گفت و لبخند محوی که به سختی قابل تشخیص بود رو به پسرش زد.

می شد بهش امیدوار بود.
سوهیون داشت بزرگ می شد.
سوهیون به پدر و مادرش نگاهی انداخت،اونا از کاری که کرده بود ناراضی نبودند و می شد گفت یه جورایی خوشحال هم هستند.

بعد از مدت ها برای اولین بار باعث لبخندشون شده بود.

دروغ بود اگه بگه نسبت به این واکنششون احساس خوبی توی قفسه ی سینش نداره و بهتر از همه،پدرش به خاطر نجات معلمش کلاب رفتنشو بخشید بود.

-سوهیون...می دونم تو فکرت چی میگذره،فکر نکن

کلاب رفتن ومشروب خوردنتو فراموش کردم،بهتره صبح سوئیچ موتور و کارتای اعتباریتو بهم بدی وگرنه خودت می دونی چه اتفاقی می افته.

لعنتی چه شانسی...
نکنه پدرش می تونست ذهنشو بخونه؟!

-در ضمن پسرم،بهتره زودتر لباساتوعوض کنی،بوی الکل میدن..خودت که می دونی که چقدر از این بو متنفرم.

سوهیون چشماشو چرخوند و صورتشو با اعصبانیت جمع کرد.

-خودتم گاهی وقتا الکل می خوری پدر،فقط از بوی الکل از روی لباسای من بدت میاد؟
با لحن تندی گفت و پدرش چپ چپ بهش نگاه کرد.

-من چهل سالمه،فکر نمی کنم الکل خوردن من اونم گه گاهی تو این سن مشکلی داشته باشه اما تو فقط یه پسر هجده ساله ای که تازه بلوغ دومشو پشت سر گذاشته.
دانگ هی آه کشید.

مثل اینکه این پدر و پسر دو دقیقه هم نمی تونستند کنار هم تو ارامش هم سپری کنن.
دیگه نه می تونست و نه حوصله ی اینو داشت که به بحثشون گوش بده.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now