part³⁸

4.7K 1.2K 267
                                    

-فکر کردم گفتی که می تونی رانندگی کنی بک.
چانیول همونطور که از ماشین پیاده می شد به بکهیون که بهش چشم غره می رفت گفت و در ماشینش رو آروم پشت سرش بست.
-اگه نمی تونستم که الان اینجا نبودیم.
پسر کوچیکتر با اخم گفت و موهای نقره ایش رو پشت گوشش هل داد و ناخواسته ضربان قلب آلفا رو بالاتر برد.

-اما من که هر لحظه احساس می کردم ممکنه جونمو از دست بدم.
زیر لب گفت و با نگاه برزخی امگا با یه لبخند دهنش رو بست.
-خیلی بامزه ای پارک...
چانیول دست سالمش رو دور شونه های بکهیون که
هنوزم یه اخم بین ابروهاش جا خوش کرده بود،انداخت.

_شوخی کردم بک...رانندگیت بیشتر به درد پیست مسابقه ی رالی می خورد نه خیابونای سئول با شهروند های قانونمندش.
چانیول با لحن جذابی گفت،خنده ی مردونه ای کرد و شونه ی پسر مو نقره ی که خون به گونه هاش حجوم اورده بود رو با ملایمت نوازش کرد.

بکهیون آب دهنش رو محکم قورت داد.
اون پارک چانیول احمق چطور ناگهانی اینقدر جذاب شده بود؟
البته که جذابیتش روی اون تاثیری نداشت فقط قلبش رو زیر و رو می کرد که دلیلش احتمالا سرمای هوا بود.
برای خودش دلیل اورد و زیر چشمی به پسر بزرگتر
نگاهی انداخت.
اوه...
فاک.
این اصلا چطور امکان داشت؟

اون آلفای لعنتی از کی تا حالا اینقدر خوش قیافه شده بود؟
صورتش سرختر از چند ثانیه ی قبل شد و بدون اینکه متوجه باشه خودش رو بیشتر به گرمای تن چانیول
نزدیک کرد.
حالا دیگه کمتر احساس سرما می کرد.
لبش رو گاز گرفت و همراه چانیول وارد فروشگاه شد.
یه چرخ دستی برداشت و در حالی که با چانیول بین قفسه ها قدم برمیداشت شروع به هل دادنش کرد.
پسر بزرگتر به چرخ دستی اشاره کرد.

-می خوای من...
بکهیون لباش رو روی هم فشار داد.
-می خوای چی؟با اون دستت این کوفتی رو هل بدی؟اصلا می تونی؟دهنت رو ببند و هر کوفتی که میخوای بردار.
به آلفا پرید و حرصش رو از بابت احساس عجیب و
غریبی که با دیدنش قفسه ی سینه اش رو قلقلک می داد،خالی کرد.

-باشه بک...فقط حالت خوبه؟
چانیول سوال کرد و قلب بکهیون با دیدن صورت جذاب و نگرانش یه ضربان جا انداخت.
-من حالم خوبه پارک...
بدون اینکه صداش رو بلند کنه،غرید و یکی از پاهای کوتاهش رو بلند کرد و به زمین کوبید.
_سرت تو کار خودت باشه.
لباش رو جمع کرد و چانیول ابروهاش رو با شگفتی بالا انداخت.

درسته که امگاش همیشه اعصبانی بود اما هیچ وقت اینطور،تا این حد عجیب رفتار نمی کرد.
شاید از اثرات بعد از هیتش بود؟!
بهتر بود زیاد سر به سرش نذاره و اجازه بده تا وقتی یکم اروم تر بشه تو حال خودش باشه.

با خودش فکر کرد و یه بسته پاستای سبزیجات برداشت و توی چرخ دستی انداخت.
چندتا بسته نودل لیوانی از یه مارک خوب و باز هم
پاستای گوجه فرنگی.
سس فرانسوی رو از توی قفسه برداشت.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now