part⁴³

4.6K 1.3K 362
                                    

-پارک...چرا مشکوک رفتار می کنی،اتفاقی افتاده؟
بکهیون با بدبینی پرسید و چانیول یه خنده ی مصنوعی کرد.
-نه بک...چه مشکلی؟!همه چیز مرتبه،دوسورا دستگیر شد،تو نجات پیدا کردی و تهیون هم زنده ست.
گفت و بکهیونو رو دوباره روی تخت دراز کرد.

-پس چرا اینقدر عجیب رفتار می...
با صدای در حرفش قطع شد و چانیول از روی صندلی بلند شد.
این یه اتاق خصوصی بود و پزشک هم کمتر یک ساعت پیش بکهیونو معاینه کرده بود،پس کی میتونست باشه؟
شاید پرستار بود.

با همین فکر دستگیره ی در رو چرخوند و با ورژن
میانسال بکهیون با یه صورت اشکی و چشمای قرمز رو به رو شد.
چی؟
هان دانگ هی اینجا چیکار می کرد؟
اوه...
فراموش کرده بود که اون امگا کسی بود که جفتشو به دنیا اورده بود.

-میخوام پسرمو ببینم.
دانگ هی گفت و چانیول از سر راهش کنار رفت.

کنار تخت بکهیون که با چشم هایی که ازشون هیچ احساسی خونده نمی شد،ایستاد و بینیش که
به خاطر گریه های مداوم چند دقیقه قبلش سرخ شده بود رو بالا کشید.

بالاخره وقتش رسیده بود.
دیگه می تونست بدون نگرانی و پنهان کاری از پسرش اونو محکم در آغوش بگیره و در جبران تمام اون پونزده سال لعنتی بهش محبت کنه.

-هیونا...عزیز دلم...
با بغض دستاش رو دور گردن بکهیون که روی تخته
نشسته بود و مثل مجسمه خشک شده بود با دلتنگی حلقه کرد.

-دلم برات تنگ شده بود.
با صداقت گفت و بکهیون فقط چند بار پلک زد.
-فکر کنم تا الان همه چیز رو فهمیدی درسته؟
قطرات اشکی که داخل چشماش جمع شده بود رو عقب زد و پرسید اما جوابی نشنید.

یعنی ممکن بود که هنوز از واقعیت با خبر نشده باشه؟
اوه...
نکنه با این کارش پسرش رو...

-می دونم...
با صدای سردی کوتاه جواب امگای بزرگتر رو داد و از داخل لپش رو گاز گرفت.
معلوم بود که می دونست وقتی دو سورا همه چیز رو براش مو به مو تعریف کرده بود.

-مین هیون...پسرم...
دانگ هی با صدای لرزونی گفت و خودش رو بیشتر به بکهیون چسبوند.

-میشه یکم ازم فاصله بگیرید.
بکهیون با یه لحن رسمی از امگای میانسال درخواست کرد و دستای که دور گردنش حلقه شده بود،شل شد.

-اوه...متاسفم هیون...
دانگ هی بین خودش و امگای جوون فاصله انداخت و صندلی کنار تخت رو اشغال کرد.

-خیلی بزرگ شدی،وقتی دو سورا تو رو از ما دور کرد فقط یه پسر کوچولوی با نمک چهار ساله بودی که عادت نداشت عروسکش رو از خودش جدا کنه...اما حالا...
لبخند پر از حسرتی زد.
-اما حالا با کسی که دوستش داری جفت شدی و شاید در آینده بچه ی خودتو تو بغلت بگیری.
گفت و آب دهن چانیول تو گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now