part ¹³

5.7K 1.3K 55
                                    

-البته،چه کمکی می تونم بکنم؟

-سوهیون ماه دیگه امتحان ریاضی داره...میشه تا وقتی امتحانشو بده با شما زندگی کنه؟
خیلی بهش فکر کرده بود و هیچ راهی برای اینکه
پسرشو بیشتر به درس خوندن علاقمند کنه پیدا نکرده بود.
سوهیون وارث بعدی کمپانی بود و برای اداره کردنش باید دانشگاه می رفت.

تصمیم سختی بود اما شاید بیون می تونست کمکش کنه و کاری کنه پسرش بیشتر به درس توجه کنه.
بکهیون آب دهنش تو گلوش پرید و به سرفه افتاد.
درست شنیده بود آقای هان ازش خواسته بود تا پسرش که دست کمی از بکهیون متعجب نداشت باهاش زندگی کنه؟
اونم تا وقتی امتحانشو بده؟

دانگ هی به هودونگ اشاره کرد و خدمتکار یه لیوان آب به امگای کوچیکتر داد.
بکهیون یک نفس لیوان آب رو سرکشید.
دانگ هی با تعجب به سمت همسرش چرخید.
-باهم زندگی کنن؟عزیزم منظورت چیه؟

-چند روز پیش با معلم سوهیون صحبت کردم اگه نتونه این امتحانو قبول بشه شانس دانشگاه قبول شدنش واقعا پایین میاد...شاید اگه باهم زندگی کنن نه تنها نمره ی قبولی رو بگیره،ممکنه برای امتحان ورودی دانشگاه هم آماده بشه.
شین یانگ جواب همسرشو داد و ابروهای دانگ هی بالا پرید.

اونم مثل شین یانگ می خواست سوهیون موفق بشه اما زندگی یه امگا و آلفای تازه بالغ شده که خیلی راحت تحت تاثیر هرموناشون قرار می گرفتند و نسبتی باهم نداشتند قطعا نمی تونست نتیجه ی خوبی داشته باشه.

-عزیزم به همین راحتیا هم نیست...یه آلفا و امگای جوون چطور می تونن باهم زندگی کنن؟ فکر نکنم خانواده ی آقای بیون رضایت بدن.
شین یانگ دستشو روی رون پای دانگ هی گذاشت.
-نگران نباش مشکلی پیش نمیاد...اگه خانواده ی آقای بیون موافقت نکردند خودم باهاشون صحبت می کنم و راضیشون می کنم.

امگا نفس عمیقی کشید و سرشو تکون داد.
به آلفاش اعتماد داشت،همیشه بهترین تصمیما رو برای کمپانی و هم خانواده ی کوچیکشون می گرفت و خیلی کم پیش می اومد که اشتباه کنه.
بکهیون نمی دونست چی باید بگه و چه واکنشی نشون بده.

باید بهشون می گفت پدر و مادرش فوت کردند و به جز خواهری که حتی بهش یه پیام چند کلمه ای هم نمیده خانواده ی نداره؟
به هرحال برای اونا هم فرقی نمی کرد.
آقای هان و همسرش بدون اینکه نظر بکهیونو بپرسن تصمیمشونو گرفته بودند و کسی نمی تونست منصرفشون کنه.

یکی از دلایلی که بکهیون از امگاها و مخصوصا آلفاها متنفر بود هم همین بود.
برای همه،تصمیم هایی می گرفتند که فقط نفع خودشون توش دیده می شد و حتی حق مخالفت کردن هم به کسی نمی دادند.

آلفاها و امگاها واقعا حالشو بهم می زند اما متاسفانه خودشم دیگه جزشون بود.
بتاها قشر فقیر جامعه رو تشکیل می داند و برای اینکه زندگیشونو بگذرونن باید سخت تر کار می کردند اما بکهیون هنوزم ترجیح می داد جز اونا باشه.

"ugly beta" __chanbaekOnde as histórias ganham vida. Descobre agora