part ⁴⁸

4.1K 1.1K 251
                                    

یه قطره اشک از گوشه ی چشمش چکید.
-یادمه...وقتی بچه بودم همیشه تدی رو میخواستم با اینکه پدر و مادرم برام یه خرس عروسکی خریده بودن بازم تدی رو میخواستم...فکر کنم این تنها خاطره ای بود که از خانواده ی هان تو ذهنم مونده بود...

یه عکس قدیمی از باکس مقابلش برداشت و اعضای اون خانواده نگاه کرد.

یه عکس از یه پسر بچه ی ریزه میزه که با یه عروسک خرس توی دستش تو آغوش هان شین یانگی که کنار هان دانگ هی با شکم برامده ایستاده بود و یه لبخند دندون نما روی لب داشت.
حدس زدنش سخت نبود...

این پسر بچه خودش بود.

عکس و عروسک رو داخل باکس چوبی برگردوند و در عوض یه کاغذ تا شده ی دفتر رو برداشت.

تاش رو باز کرد.

این یه نامه ی عذر خواهی از طرف هان دانگ هی بود.و نوشته های داخلش رو زیر لب خوند.

بکهیون عزیزم؛

بهت حق میدم از من متنفر باشی،تو تموم این سالها من بار ها به خاطر کوتاهی و بی توجهیم به پسر چهار ساله ام سرزنش کردم.

من و همسرم والدین خوبی نبودیم اما با این با وجود باز م ازت می خوام که ما رو ببخشی و خودت رو جزی از خانواده بدونی.

دوستت دارم،هان دانگ هی.

بکهیون نامه رو توی باکس برگردوند و پیشونیش رو به فرمون چرمی ماشین چانیول تکیه داد.

-باید ببخشمش؟
نفسش رو به بیرون فوت کرد.
-اما دلم نمی خواد...اونا منو رها کردن.

به پسر بزرگتر که در سکوت کنارش نشسته بود،گفت و سرشو به طرفش چرخوند.
- تلاش می کنم اما حرفای دو سورا تو گوشم مدام زنگ می زنه اونا اصلا به پسر چهار ساله شون توجه ی
نداشتند و چند ساعت از ناپدید شدنم تازه متوجه
شدن...باید ببخشمون؟
چانیول سرش رو به چپ و راست تکون داد.

-نه بک...مجبور نیستی،این تصمیم توعه،می تونی
ازشون متنفر بمونی یا دوستشون داشته باشی.

دستش رو دراز کرد و دست رنگ پریده ی امگا رو تو
دستش گرفت.

-اینکه سعی کنی کارهایی که کردن رو فراموش کنی یا نه فقط به خودت بستگی داره،به قلب...

آهی کشید و با انگشتای بلندش قطرات اشکی که از
چشمای آبی رنگ امگا به پایین سر می خوردند رو پاک کرد.
-تو می تونی اونا رو نبخشی،قرار نیست هر کس هر
کاری دلش خواست انجام بده و باعث آزار بقیه بشه اما در آخر بخشیده بشه.
با یه لحن جدی که اصلا بهش نمی اومد و جذاب ترش می کرد،گفت و اشک های بکهیون قطع شدند.

- پارک چانیول می دونستی که...
حرفش رو قطع کرد و تو چشمای مشکی رنگ چانیول خیره شد.
-الان خیلی هات به نظر می رسی.

"ugly beta" __chanbaekOnde as histórias ganham vida. Descobre agora