فاک...
نباید به تصوراتش اجازه ی پیشروی می داد،این براش بیشتر از هر چیزی خطرناک بود.
پلک های امگا تکون خورد و چانیول با سرعت
دستشو عقب کشید.

بکهیون چشماشو باز کرد و خمیازه ای که روی لباش
شکل گرفته بود رو با پشت دست پوشوند.
-رسیدیم پارک چانیول؟
گفت و بینی کوچولوشو با حالت بامزه ی تکون
داد،مثل یه پاپی کوچولوی کیوت.
از همون پاپی های که چانیول از بچگی عاشقشون بود و برای داشتن یکیشون جون می داد اما به خاطر
حساسیت کوفتیش نسبت به موی سگ نمی توست
صاحبش باشه.

چانیول جواب بکهیونو با تکون دادن سرش داد و
خودشو مشغول گوشیش کرد.
-اوه...باشه.
بکهیون با تعجب گفت.
پارک چانیول چه مرگش بود؟
چرا اینقدر عجیب رفتار می کرد؟
در ماشینو تا نیمه باز کرد.
-پارک...ممنون که رسوندیم.
با صدای ضعیفی به چانیول که با چشمای گرد بهش
خیره مونده بود گفت و با سرعت از ماشین آلفا پیاده شد.

چانیول هنوز نمی تونست چیزی رو که شنیده رو باور کنه.
خواب که نمی دید؟
بیون بکهیون ازش تشکر کرده بود؟
چه عجیب...
این کارا به اون بیون مغرور نمی اومد.

چانیول ماشینشو روشن کرد اما قبل از اینکه راه بیفته چشمش به بکهیونی که با صورت در هم و شونه های افتاده از ساختمون اجری بیرون اومده بود،افتاد.

بکهیون سرشو بالا گرفت و با چانیول چشم تو چشم
شد.
شاید کلید هاش از کیفش تو ماشین پارک افتاده باشه.
انگشتشو چند بار به شیشه ی آئودی مشکی کوبید و
چانیول با گیجی شیشه رو پایین داد.
-چی شده بیون؟چی می خوای؟

-فکر کنم کیلدای خونم اینجا افتاده باشه...پیداشون کن.
بکهیون با پرویی گفت و چانیول چشماشو چرخوند.
بیون هنوز به همون اندازه پررو و روی مخ بود،احتمالا اون تشکرم اشتباهی از دهنش بیرون پریده بود.
و جدا از اون واقعا کلید داشت؟
اکثر مردم دیگه از قفلای الکترونیک استفاده
می کردند.
فقط کافی بود تا رمزشو زد تا خیلی راحت وارد خونه شد.

-خودت پیداشون کن بیون...زود باش.
بکهیون کاری که آلفا گفته بود رو انجام داد.
فلش گوشیش رو روشن کرد،خم شد تا از زیر صندلی کلیدای خونش رو پیدا کنه.

چشمای چانیول ناخوداگاه به باسن خوش فرم بکهیون قفل شد.
مثل یه هلوی آبدار،تازه و رسیده به نظر می رسید.
لعنت بهش،میوه ی مورد علاقش هم هلو بود.
دلش می خواست گازش بگیره و دندوناشو تو بافت
نرمش فرو کنه.

بکهیون با اخمی که بین ابروهاش نشسته بود،نگاش
کرد و آب دهنش تو گلوش پرید.
نکنه بیون متوجه شده باشه که داشت باسن خوشگلشو دید می زد؟
نه ممکن نبود اگه بیون می فهمید تا الان بهش حمله
کرده بود و چشماشو از کاسه در می اورد.

بکهیون بر خالف طبیعت آروم امگاها،وحشی بود.
یعنی تو تخت خوابم می تونست وحشی...
به خودش نهیب زد.
نه...
بهش فکر نکن چانیول...
حداقل تو این موقعیت بهش فکر نکن...
می تونی وقتی که تنها بودی بهش فکر کنی...
-پیداش کردی؟
با صدای دو رگه ای گفت و بکهیون سرشو به چپ و
راست تکون داد.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now