خدمتکار،همیشه تو زمان درست سرمی رسید و به کارای عمارت خیلی خوب رسیدگی می کرد.
بکهیون کمپرس آب سرد رو روی مچ دستش گذاشت و آهی کشید.

اگه کارای پاره وقت مضخرفش بهش فشار نیورده بودند و چندان به پول احتیاج نداشت،مثل امگاهای بدبخت رفتار نمی کرد و جواب کار اون آلفا رو می داد.

شاید تغییر کرده باشه اما هر چی نباشه هنوزم بیون بکهیونه و کسی حق نداره بهش آسیب برسونه.
-آقای بیون مچ دستتون بهتر شد؟

-آسیب زیادی که ندیده بود اما به هر حال خوبه.
بکهیون جواب سوالی شین یانگ پرسیده بود رو با یه لبخند تقلبی روی صورتش داد.
حیف که این شغلو بیشتر از هر چیزی تو دنیا
می خواست.

-می تونم مدارکتون رو ببینم؟
شین یانگ پرسید.
می خواست مدارکش رو هم چک کنه؟
با این کاری که کرده بود نمی خواست خیلی راحت استخدامش کنه؟

-البته...چند لحظه صبر کنید.
بکهیون زیپ کیفشو باز کرد.
پوشه مدارکشو ازش خارج کرد و به دست آقای
هان داد.
-نوزده سالتونه؟

شین یانگ در حالی که بادقت مدارک بکهیون
نگاه می کرد،با لحن سوالی ای گفت.
بدون اینکه جواب بکهیونو بشنوه ادامه داد.
-نسبت به بقیه همسناتون خیلی جلوترید...پسر من ماه پیش هجده ساله شده فکر کنم راحتر بتونید باهم ارتباط برقرار کنید.

شین یانگ مدارک بکهیونو مرتب کرد،توی پوشش گذاشت و اونا رو به صاحبشون برگردوند.
-یه ماه به پسرم درس می دید،اگه از کارتون راضی بود و نمرهاش بهتر شد ادامه می دید،آخر هر جلسه ام،پنجاه دلار هزینه تدریستون پرداخت میشه...بقیه ی شرایطم که آقای لی بهتون گفتن...مشکلی که ندارید؟

-نه آقای هان.
بکهیون سریع گفت.
هر جلسه پنجاه دلار!
این عالی بود،فقط امیدوار بود پسر آقای هان عوضی از آب درنیاد و همه چیز به خوبی پیش بره.

-هودونگ،اتاق مطالعه رو به آقای بیون نشون بده و در ضمن فراموش نکن که سوهیون خودشو حتما به معلمش معرفی کنه.
شین یانگ به خدمتکار گفت.
کاش حداقل اینبار پسرش دردسر درست نکنه و
مثل تمام معلم خصوصی های قبلیش بیونو فراری نده.

🍭🍭🍭🍭🍭🍭

تنها منبع روشنایی اتاق چند تا شمع معطر کوچیک و دست ساز و یه چراغ که نور سفید ضعیفی منعکس می کرد،بود.
مجسمه های چوبی عجیبی روی میز چیده شده بودند و برگه های زرد رنگی که نوشته هایی به خط های قرمز ناآشنایی داشتند،به دیوار چسبانده شده بودند.
-می خوای آیندت رو بخونم؟
زن که پشت میز چوبیش نشسته بود،از خانم
پارک پرسید.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now