بعضی از سوال رو جواب می داد و نکاتو توی دفترش یادداشت می کرد.
کیونگسو به مغزش فشار اورد اما اون امگا رو تا به حال ندیده بود.
شاید یه دانشجوی انتقالی بود.
عالی شد،یه خرخون واقعی شبیه بکهیون.
به دفتر امگا که صفحه ی سفیدشو با دست خط مرتبش پر کرده بود،نگاه کرد.
چقدر شبیه دست خط بکهیون بود.
همون قدر تمیز،خوش خط و خوانا.
حالا که بکهیون ناپدید شده بود،می تونست از این امگا دفترشو قرض بگیره و صفحه هایی که نوشته بود رو کپی بگیره.
با یه لبخند مودبانه گفت:می تونم بعد از کلاس دفترتو قرض بگیرم؟
امگا با چشمای که به سمتش خنجر پرت می کرد،نگاش کرد.
-نه نمیشه،نظرت چیه یکم به خودت زحمت بدی و بنویسی؟
چه عوضی!
اگه به بکهیون گفته بود،با کمال میل دفترشو بهش می داد.
یه اخم توی ابروهای ضخیمش نشوند.
-حال بهم بزن.
گفت و امگا از زیر میز انگشت فاکشو بهش نشون داد.
-من نیستم،اون کسی که از دوست بیچاره ش استفاده می کنه،حال بهم زنه...عوضی!
حرفاشونو گوش کرده بود؟
-موش فضول اگه نمی خوای دفترتو نده،اما تو چیزی که بهت مربوط نیست سرک نکش!
گفت و امگا نفس عمیقی کشید.
-من مو...
-ته کلاس،ساکت...شما دانشجوید لطفا به کلاس احترام بذارید آقایون.
امگا با صدای بلند استاد کانگ حرفشو قطع کرد و چپ چپ به کیونگسو نگاه کرد.
چه مرگش بود؟!
چه مشکلی بود؟
شونه هاشو بالا انداخت و منتظر پایان کلاس موند.
بعد از سه ساعتی که اندازه ی یه عمر گذشت،استاد کانگ بالاخره راضی شد و کلاس رو تموم کرد.
امگا وسایلشو جمع کرد و ماسکشو پایین داد.
-صبر کنید،می خوام باهاتون حرف بزنم.
به تهیون و کیونگسو که از روی صندلی هاشون بلند شده بودند،گفت.
کیونگسو با دقت به امگا خیره شد.
چهره اش،حرف زدنش و لباساش خیلی،خیلی آشنا به نظر می رسید.
-زودتر حرفتو بزن و وقتمو تلف نکن.
تهیون گفت و با نگاه پر از خشم و ناراحتی امگا مواجه شد.
-هه...تو کیم تهیون...من واقعا احمق بودم...همه ی
اشتباهاتتو نادیده می گرفتم،فکر می کردم هیچ کدومشون عمدی نبوده اما تو...
بغض گلوشو قورت داد.
-پشت سر من،دوست پسرت،خیانت می کردی،با پسرای دیگه لاس می زدی و حتی باهاشون می خوابیدی!
تهیون گیج شده بود.
این امگا کی بود؟
منظورش از حرفای که می زد چی بود؟
-چی میگی؟حالت خوبه؟
-چطور می تونم خوب باشم وقتی همه چیزو متوجه شدم؟
تو حتی با پارک چانیولم جلوی چشمام لاس زدی و من نفهمیدم.
انگشت اشاره شو به قفسه ی سینه ی کیونگسو کوبید.
-و تو...من فکر می کردم باهم دوستیم اما فقط برات یه وسیله بودم...
کیونگسو و تهیون نگاهی رد و بدل کردند.
نکنه اون...
امکان نداشت.
-بکهیون؟
کیونگسو از امگای عصبانی با تردید سوال کرد.
-زدی به هدف خودمم...می دونم خیلی تغییر کردم اما...
اگه یه کلمه ی دیگه حرف می زد،احتمالا به یکی از اون دو نفر با چنگ و دندون حمله می کرد.
قبل از کلاس،وقتی حرفاشون به گوشش خورده بود،به شدت ناراحت شده بود اما هم به خاطر درس مورد علاقش و هم دانشجوهای دیگه،دهنشو تا الان بسته نگه داشته بود.
-تو چطور می تونی بکهیون باشی؟اون بتا بود.
تهیون گفت و کیونگسو سر تکون داد.
برای اولین بار سر یه چیز به توافق رسیده بودند.
-من بکهیونم و اون لباسی که پوشیدی رو خودم برات خریدم...البته ازش پشیمونم نباید پولی که با سختی به دست اورده بودمو خرج آدمی مثل تو می کردم.
با لحن تندی گفت و سرشو با تاسف برای خودش تکون داد.
-تو واقعا بکهیونی...چه بالایی سرت اومده؟
تهیون با لحن متعجی پرسید.
دیگه به چشماش هم اعتماد نداشت.
-ماجراش مفصله...اما شما دو نفر به هیچ وجه لایق شنیدنش نیستید.
بکهیون دندون قروچه ای کرد و جوابشو داد.
چند ثانیه در سکوت نگاهشون کرد و در آخر بدون هیچ حرفی ترکشون کرد و تهیون و کیونگسوی متعجب رو توی همون کلاس خالی،تنها گذاشت.
......................................
.................
.....................................................
..............................
ESTÁS LEYENDO
"ugly beta" __chanbaek
Fanfictionخلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از خواب بیدار بشه و ببینه ظاهرش کاملا تغییر کرده و یه امگا شده؟! ........................... Name:ugly Beta Genre:Omegaverse,smut,romance,mpre...
part ⁵
Comenzar desde el principio
