کانگ وو ابروهاشو بالا انداخت و به لوهان پوزخند زد.
-سلام لوهان،توی این مدت حالت چطور بود؟
لوهان دست سهونو محکم گرفت.

-ممنون که پرسیدی هیونگ...توی این چند سال به لطف دوست پسرم سهون که احتمالا همتون میشناسینش،حالم خیلی خوب بود!

کانگ وو به انگشتای بهم چفت شده ی لوهان و دوست پسرش نگاه کرد.
-خوشحالم که حالت خوب بوده لولو!
با لحن نیشداری گفت و سهون اخم کرد.
اون کی بود که دوست پسرشو خیلی صمیمی با اسم
مستعارش صدا می زد؟

🍭🍭🍭🍭🍭🍭

-بکهیون کجاست؟

تهیون از کیونگسو که روی یکی از صندلی های کنار پنجره نشسته بود،کتابشو مقابلش باز کرده بود و زیر نکات مهم خط می کشید،پرسید.

کیونگسو سرشو از کتابش بیرون اورد.
-دوست پسر توعه،از من می پرسی؟
با یه چشم غره ی وحشتناک به تهیون که دستاشو به کمرش زده بود و با اخم نگاش می کرد،گفت.

دو روز پیش، یه بار به بکهیون زنگ زده بود،می خواست در مورد روند پروژه اش بدونه اما جوابشو نداده بود و پسر بزرگتر بی خیالش شده بود.

تهیون چرخی به چشماش داد.

-اگه می دونستم که از تو نمی پرسیدم...جوابمو بده وگرنه اعصبانیتمو به جای اون سر تو خالی می کنم.

دیشب بکهیونو برای شام به خونشون دعوت کرده بود،اما نه تنها نیومده بود و باعث شده بود جلوی پدر،مادر و برادرش خجالت زده بشه،بلکه جواب تماس ها و پیاماشو هم نمی داد.
کیونگسو مدادشو وسط کتابش گذاشت و اونو بست.
باید در مورد درس اقتصاد از بکهیون سوال می پرسید اما چند روز بود که حتی پاشو دانشگاه هم نذاشته بود و کسی ازش خبر نداشت.

-اگه زنده باشه میاد.
با بی تفاوتی به تهیون که یه پوزخند تمسخر آمیز روی لبهاش داشت،گفت.

-خوش به حال بکهیون،چه دوست خوبی داره،اصلا ازش سو استفاده نمی کنه و پشتش حرف نمیزنه...پسر بیچاره...از بس نگرانشه داره پس میفته!
کیونگسو لحن دخترو تقلید کرد.

-خوش به حال بکهیون...چه دوست دختر خوبی داره،اصلا با پسرای دیگه لاس نمیزنه و نمی خوابه،فقط به دوست پسرش وفاداره!
گفت و ابروهاشو برای تهیون بالا انداخت.

هر دوشون خیلی خوب می دونستند که دوست و دوست دختر خوبی برای اون پسر نیستند و فقط به خاطر منافع شخصیشون نزدیکش مونددند اما نمی تونستند نفرتشونو از هم پنهان کنن.

با اومدن استاد کانگ به کلاس،بحثشونو خاتمه دادند.
استاد کانگ روی صندلی،پشت میزش نشست و با صدای خشدارش بی وقفه شروع به درس دادن کرد.
اگه بکهیون سر کلاس حاضر بود،تک تک سوالای که
استاد می پرسید رو جواب می داد و با یه پوزخند از بالا به بقیه نگاه می کرد و فخر می فروخت.
اما جای خالیش با امگایی که صندلی خالی کنار کیونگسو نشسته بود،پر شده بود.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now