-جونگ بوم...
یه زن چاق بتا با پیش بند آشپزی خودشو بهش رسوند.
-غذاها رو از آقای اوه بگیر.
گفت و زن با احترام سبد غذاهارو از سهون گرفت.
-کار دیگه ای ندارید خانم؟
-جانگ مین کجاست؟چرا درو باز نکرد؟
با لحن سردی از خدمتکار که سرشو پایین انداخته
بود،پرسید.
-من اطلاعی ندارم خانم.
-باشه....می تونی بری.
مادر سهون گفت.
اون زن سرشو خم کرد و به آشپزخونه رفت.
مرد میانسالی با موهای جوگندمی کوتاه از پله ها پایین اومد
و کنار مادر لوهان ایستاد.
-سلام لوهان...حالت چطوره پسر؟
لوهان سرشو خم کرد.
-من خوبم امیدوارم حال شما هم خوب باشه دایی.
مرد آهی کشید.
-اگه بیماری قلبیمو فاکتور بگیرم،در کل خوبم.
گفت و به طرف سهون چرخید.
-اوه سهون...چندتا از آهنگاتو شنیدم.
-باعث افتخار منه.
سهون گفت و مرد لبخند زد.
-البته با سلیقه ی من جور در نمی اومدند.
با صدای آرومی گفت.
رو به خواهرش کرد و ادامه داد.
-اوه نونا داشتم فراموش می کردم،باید باهات صحبت کنم...در مورد آقای هان...
(این آقای هان تو پارتای آینده نقش مهمی داره)
مادر لوهان سر تکون داد.
-من باید برم...شما از مهمونی لذت ببرید.
به سهون و لوهان گفت و همراه بردارش که با صدای بلند چیزی رو توضیح می داد،به راه افتاد.
-عمو...عمو اوهان...
لوهان برای دختر بچه نامرتبی که به طرفش می دوید دست تکون داد.
-هی،سویونا!
روی زمین زانو زد و سویون کوچولو خودشو توی بغلش انداخت.
-عمو اوهان دلم برات تنگ شده بود،چرا اینقدر دیر اومدی؟
دختر کوچولو با لحن شیرین و بچگونش گفت و دل اون کاپلو آب کرد.
-ببخشید عزیزم،سر عمو خیلی شلوغ بود.
لوهان گفت و موهای دختر بچه رو بهم ریخت.
-بابا و مامانت کجان؟
از روی زمین بلند شد و دست سویونو گرفت.
-اونجا...اونجا...
به اتاق نشیمن،جایی که دختر کوچولو اشاره کرده
بودند،رفتند.
-عمو کانو هم اومده...عمو کانو خیلی مهربونه.
-سویونا،عمو کانو دیگه کیه؟
لوهان با تعجب پرسید.
-عمو کانو دیگه...همون که برای تولدم بهم یه پروروی بزرگ هدیه داد!
سویون گفت و لوهان ابروهاشو بالا انداخت.
همچین شخصیو به خاطر نمی اورد!
سهون لپ دختر بچه رو کشید و خندید.
اون دختر کوچولو واقعا بامزه بود،
تصور بچه ی خودشون با لوهان واقعا دوست داشتنی و زیبا به نظر می رسید.
وارد اتاق نشیمن،جایی که اعضای بیشتر خانواده ی لوهان دور هم جمع شده بودند و با هم دیگه صحبت
می کردند،شدند.
لوهان با نگاش دنبال برادرش گشت اما با دیدن فردی که کنارش نشسته بود،خشکش زد.
کیم کانگ وو!
کسی که لوهان فکر می کرد بعد از اون ماجرا به طور کامل از زندگیش خارج و وجودش محو شده.
YOU ARE READING
"ugly beta" __chanbaek
Fanfictionخلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از خواب بیدار بشه و ببینه ظاهرش کاملا تغییر کرده و یه امگا شده؟! ........................... Name:ugly Beta Genre:Omegaverse,smut,romance,mpre...
part ⁵
Start from the beginning
