-متاسفم که اینو بهت می گم اما...بهتره این عشق یه طرفه رو هر چی زودتر تموم کنی...آدمای جدید رو ببینی حتی شاید از یکیشون خوشت اومد و بفهمی حسی که به چانیول داشتی اصلا عشق نبوده.
پسر امگا با گریه گفت:من آدمای جدید رو نمی خوام من فقط نامزد خودم،چانیولو می خوام.
جونگین با تاسف سر تکون داد.
برادرش هنوز اینو نمی فهمید که چانیول حتی اونو نامزد خودش نمی دونه.
-چانیول تو رو...
حرف پسر بزرگترو قطع کرد.
-احساس آدما عوض میشه...کاری می کنم که چانیول عاشقم بشه...
گفت و سرشو عقب کشید،دست جونگین روی هوا موند.
چطور می تونستن اینقدر راحت ازش بخوان احساساتشو کنار بذاره،وقتی حتی با خواست خودشم به وجود نیومده بودند؟!
چانیول تنها عشقش بود...
آلفاش...
جفت آینده اش...
و پدر بچه های که چند سال دیگه صاحبشون
می شد.
براش مهم نبود بقیه درموردش چه فکری می کردند،احمقه،مثل چسبه،غرور نداره و لوسه...
چانیول بالاخره یه روز باهاش ازدواج می کرد.
-لطفا برو بیرون هیونگ،می خوام بخوابم.
گفت و پشتشو به جونگین کرد.
پسر بزرگتر حرفی نزد.
هر چقدرم نصحیت می کرد و واقعیتو می گفت،امگا گوش نمی داد.
امیدوار بود برادرش زودتر چشماشو باز کنه و این عشق یه طرفه رو قبل از اینکه دیربشه تموم کنه.
🍭🍭🍭🍭🍭🍭
سهون سبد غذاهایی که لوهان آماده کرده بود رو برداشت و پشت سر امگاش به سمت در جلویی یه خونه ی ویلایی مجلل،لوکس و بزرگ حرکت کرد.
لوهان دکمه ی زنگ رو فشار داد و گفت:تا یه نفر پیدا بشه در باز کنه یکم طول می کشه...
چند دقیقه بعد یه زن میانسال با موهای کوتاه خاکستری در رو باز کرد.
لبخند بزرگی زد و لوهانو تو بغلش فشار داد.
-ایگو...لوهان کوچولوی مامان اومده!
حتی اگه این حرفو نمی زد هم از شباهت ظاهریشون سهون متوجه این قضیه می شد.
مادر لوهان موهای پسرشو بوسید و دستاشو از دور کمرش باز کرد.
به آلفایی که پشت سر لوهان ایستاده بود،نگاه کرد.
-تو باید دوست پسر آهو کوچولوی من باشی،درست نمی گم؟
سهون خم شد و به مادر لوهان احترام گذاشت.
-از آشنایتون خوشبختم خانم.
موقعیت عجیبی بود.
مامان لوهان یکی از ابروهاشو بالا انداخته بود و با چشمای ریز برسیش می کرد.
-چه پسر خوبی،فکر می کردم به خاطر شهرتت خیلی مغرور باشی...
-مامان لطفا...
لوهان به مادرش که دوست پسرشو معذب کرده بود،گفت.
-از اونجایی که ازت خوشم اومده بهت اجازه میدم مامان صدام کنی.
مامان لوهان با یکی از اون خنده هاش که به پسرشم به ارث رسیده بود،گفت.
سهون با خجالت لبخند زد.
-بله مامان...
مادر لوهان دست پسرش و سهون رو گرفت و همراه خودش داخل خونه کشوند.
داد زد.
YOU ARE READING
"ugly beta" __chanbaek
Fanfictionخلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از خواب بیدار بشه و ببینه ظاهرش کاملا تغییر کرده و یه امگا شده؟! ........................... Name:ugly Beta Genre:Omegaverse,smut,romance,mpre...
part ⁵
Start from the beginning
