شنیده بود چانیول از امگاهای لاغر و کوچولو خوشش میاد،با اینکه چندان ظریف و کوچیک نبود اما وزنشو کم کرده بود تا به ایده آل آلفا نزدیک تر بشه،حداقل یکم به چشمش بیاد.
اما چانیول حتی نفهمیده بود.
شاید برای آلفا مهم نبود اما از وقتی وزنشو کم کرده بود بیشتر از خودش احساس رضایت می کرد.
نمی خواست با خوردن یه ماکارون کوچولوی فاکی رژیمشو بشکنه و دوباره مثل قبل چاق بشه.
جونگین آهی کشید.
-باشه اگه خواستی بعدا بخور.
در جعبه رو بست و سرجاش برگردوند.
-مامان گفته چند روزه خیلی ناراحتی.
سریع سر اصل مطلب رفت اما پسر کوچیکتر جوابی نداد.
-اتفاقی افتاده؟
-چرا می پرسی وقتی برات مهم نیست؟
با دلخوری گفت.
جونگین می تونست دلیل ناراحتی برادرشو حدس بزنه؛احتمالا بازم به بهترین دوستش ربط پیدا می کرد.
-برام مهمه،بهم بگو چی ناراحتت کرده!
با چشمای خیسش چندبار پلک زد و بینیشو با صدا بالا کشید.
اگه می خواست بدونه،بهش می گفت.
-تو بهترین دوستشی احتمالا می دونی،مادر چانیول گفته پسرش می خواد نامزدیو بهم بزنه،فقط پدرش مخالفه که اونم راضی می کنن...
البته که می دونست.
چانیول از روز اول بهش گفته که برادر کوچیکترشو دوست نداره،نمی تونه به چشم جفت آینده ش نگاهش کنه و بالاخره یه روز نامزدیشونو بهم می زنه.
چندبار حرفای چانیولو، به پدر و مادرشون زده بود و از والدینشون خواسته بود تا برای پسر کوچیکتر سختتر نشده همه چیزو تموم کنن اما اونا طماع تر از این بودند که قید مزایای که پیوند احتمالی دوتا خانواده نصیبشون می کرد رو بزنن.
پسر کوچیکتر هق هق کنان گفت:هیونگ من مشکلی دارم؟
-نه چه مشکلی؟
-پس چرا چانیول منو نمی بینه و همیشه دنبال امگاهای دیگست؟...چرا وقتی منو داره،می خواد جفت پیدا کنه؟
مکثی کرد و ادامه داد.
-چرا من براش کافی نیستمو نمی تونه دوستم داشته باشه...باورت میشه؟حتی دلش نمی خواد باهام بخوابه!
جونگین حرفی نزد و اجازه داد برادرش حرفاشو به زبون بیاره.
می دونست که دلش خیلی پره.
-من دوستش دارم...دلم می خواد مارکم کنه و باهاش جفت شم...اما اون اصلا به من علاقه نداره و می خواد هر چی سریعتر نامزدیو بهم بزنه و با امگای که خودش پیدا می کنه،پیوند برقرار کنه!
پتوشو کنار زد و به برادر بزرگترش خیره شد.
-می خوام اون آلفام باشه...منو به چشم کسی عاشقشه ببینه...اما...
بالشتشو بغل کرد.
-بهم میگه نمی تونه دوسم داشته باشه...من فقط براش برادر بهترین دوستشم.
جونگین با دلسوزی به برادرش نگاه کرد.
دستشو دراز کرد و موهای شکلاتیشو نوازش کرد.
-داداش کوچولو،ناراحت نباش شاید چانیول دوستت نداشته باشه اما حتما یه نفر تو دنیا هست که عاشقت میشه...
نفس عمیقی کشید،باید یه بار برای همیشه این حرفو می زد.
YOU ARE READING
"ugly beta" __chanbaek
Fanfictionخلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از خواب بیدار بشه و ببینه ظاهرش کاملا تغییر کرده و یه امگا شده؟! ........................... Name:ugly Beta Genre:Omegaverse,smut,romance,mpre...
part ⁵
Start from the beginning
