جون سوک سونبه:پس حله داداش،فردا می بینمت!
دانشگاه!
تریای دانشگاه!
کسایی که به خونش تشنه بودند!
می دونست نمی تونه از زیرش فرار کنه اما هنوزم
نمی تونست خودشو با واقعیت تطابق بده.
یا باید قید شغلی که گیر اورده بود رو می زد و یا بالاخره اونجا می رفت.

🍭🍭🍭🍭🍭🍭

دیگه چی کار باید می کرد تا توجه شو جلب می کرد؟
آشپزی یاد گرفته بود،
وزنشو کم کرده بود،
توی یکی از بهترین دانشگاه های کشور درس می خوند و اتفاقا دانشجوی موفقی هم بود،

با آقای پارک،پدرش رابطه ی خوبی داشت و اونم دوستش داشت.
تمام تلاششو کرده بود که به معیارهای آلفا نزدیک بشه اما اون هنوزم چشمش دنبال امگاهای دیگه بود و بهش توجه ی نمی کرد!

نکنه واقعا مشکلی داشت؟
زشت بود یا فرمون هاش بوی خوبی نمی داند؟
اگه می دونست چه عیبی داره حتما برطرفش می کرد!

صدای باز شدن در اتاقشو شنید،توجهی نکرد و پتوشو روی سرش کشید.
رایحه ی آشنای چرم و لیمو!
چرا وقتی به رابطش با چانیول کمک نمی کرد اینجا اومده بود؟
چند بار ازش خواسته که با چانیول درموردش حرف بزنه و نظرشو تغییر بده؟

اما اون هر بار مخالفت کرده بود.
احتمالا بازم کار مادرشون بود.
باهاش تماس گرفته بود و خواسته بود که بیاد،با برادر کوچیکترش حرف بزنه و دلداریش بده.

چه بی فایده!
اون نیاز به دلداری نداشت،فقط یکم از توجه چانیولو می خواست،همین!

جونگین بسته ی ماکارون های رنگارنگی که می دونست دونسنگش عاشقشونه رو،روی عسلی کنار تخت گذاشت.

-برات ماکارون اوردم،ازهمون شیرینی فروشی کنار
دبیرستانت.

با لحن مهربونی به برادر ناراحتش خبر داد.
می دونست پسر کوچیکترعاشق چیزای شیرینه و باهاشون خیلی زود نرم میشه.

-نمی خوام...ببرشون...
با صدای ضعیف و گرفته ای به جونگین متعجی که
لبه ی تخت نشسته بود،گفت.

اون شیرینی های احمقانه حالشو خوب نمی کرد؛
تو این دنیا فقط یه چیز بود که می تونست خوشحالش کنه،اونم فقط یه آلفای قد بلند و عضلانی جذاب با گوشای بزرگو چال لپ شیرینش بود که توی عشق یه طرفه گیرش انداخته بود.

-ببرمشون؟...تو که دوسشون داشتی!
جونگین با لحن متعجبی پرسید.
این اولین باری بود که برادر کوچولوش شیرینی محبوبشو رد می کرد.

-دیگه دوست ندارم...
مثل اینکه جونگینم مثل پدر و مادرش فکر می کرد اون هنوزم همون پسر کوچولوی پرخوریه که با خوراکیای خوشمزه راحت میشد گولش زد و حواسشو از مشکلاتش پرت کرد.

-چرا؟یکی امتحان کن،نظرت عوض میشه.
جونگین گفت و در جعبه رو باز کرد.

-نمی خوام...تازه وزن کم کردم،بخورم بازم مثل قبل چاق میشم.
با بی حوصلگی گفت.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now