part11

773 125 72
                                    

با گفتن "ممنون *ُکاسام" از جاش بلند شد تا زودتر به اتاقش بره و بخوابه (کاسام:مادر به ژاپنی)

نگاهی به ساعت انداخت

" 9:13 PM"

درسته حتی مرغام ساعت 9 نمیخوابن ولی اون مجبور بود چون باید صبح زودتر بیدار میشد تا درساشو دوره کنه.
درساش بیشتر از هر چیزی براش مهم بودن اون میخواست در آینده راه پدرشو ادامه بده و خب برای رسیدن به این هدف خیلی سختی هارو باید متحمل میشد .

وقتی داشت به سمت اتاقش میرفت یاد چیزی افتاد.

سریع رو برگردوند و به خواهرش که تا گردن توی گوشی بود و نیشش بیشتر از اون باز نمیشد نگاه کرد .

+*اونه-سان *ُدُسان امشب نمیاد؟ (*اونه سان:خواهر بزرگتر به ژاپنی)(*ادُسان:پدر به ژاپنی)

خواهرش همونطور که انگشتاش با سرعت روی کیبرد صفحه گوشیش ضربه میزد و چیزی تایپ میکرد جوابشو داد.

_نه ماموریته.مگه کاسام بهت نگفته ؟

با اینکه میدونست خواهرش متوجه نمیشه چون سرش تو گوشیشه سری به نشونه منفی تکون داد

و به سمت خواهرش رفت و از پست کاناپه خودشو به سمت جلو کشید و سعی کرد صفحه چت گوشی خواهرشو ببینه .

تونست اسم کانکی رو با یه قلب بقلش بالای صفحه تشخیص بده .
لبخند شیطونی زد

+آقای رومیو ان؟پس بگو چرا ژولیت ما نیشش انقدر بازه

خواهرش شکه به سمتش برگشت و بعد کفری ضربه ای به کلش زد.

_فوضولیش بهت نیومده بچه،از وقت خوابت گذشته داری چرت میگی برو بخواب

بعد دستشو به حالت کیش کیش تکون داد

_آفرین پسر خوب برو عروسکات دارن صدات میکنن تا بغلشون کنی و بخوابی

ابرو هاشو تو هم کشید و زیر لب گفت "چرا چرتو پرت میگه "با حالت تخسی به خواهرش خیره شد

+برو عمتو مسخره کن دختره ی عاشق

ولی وقتی دید اون باز کلشو کرده تو گوشیش ،پوفی کشید و برگشت تا به اتاقش بره.

وقتی به تختش رسید خودشو روی اون پرت کردو بدون فکر کردن به این که مسواک نزده خودشو لای پتو پیچید و به خواب عمیقی فرو رفت

.

.

.

زمان داشت میگذشت و اون خیلی وقت بود که به خواب رفته بود
تمام شهر توی خلسه ی تاریکی و خواب فرو رفته بودن

احساس کرد که بینیش خارش زیادی داره

با کلافگی همونطور که توی خواب بود شروع کرد به خاروندن بینیش

⛓• Cᴏᴜʀɪᴇʀ Oғ Dᴇᴀᴛʜ •⛓Where stories live. Discover now