یه هفته از توبیخش گذشته بود و امروز آخرین روز تنبیهش بود و بعدش دیگه راحت میشد از این بدبختی
این یه هفته به صورتی خیلی فاکی براش گه گذشته بود !همش یا خواب بود یا خواب (:|) چون حتی موقع بیداریم توی تختش خوابیده بود
دیگه احساس میکرد داره افسرده میشههوای بیرونم حسابی سرد بود و جونگ کوک هم حوصله یخ زدن نداشت و امروز دیگه صبرش لبریز شده بود و میخواست هر جور شده خودشو از این کِسِلی در بیاره
پس به سمت اتاق مشترک مادر پدرش راه افتاد .
درو به آرومی باز کرد و از لای در سرک کشید و وقتی از امن بودن اتاق مطمئن شد توی راهرو رو هم نگاه کرد و آروم وارد اتاق شد
تونست ایکس باکس و گوشی و لبتابشو رو میز توالت مادرش ببینه
با ذوقی فراوان و با چشایی ک قلبی شده بود. با صدای یواشه جیغ مانندی و با ذوق گفت
جونگ کوک:ای وااااااای بچه هاااااااااام
و بعد با ذوق سمتشون رفت و روشون دستی کشید و اشکای فرضیشو پاک کرد
سریع گوشیشو برداشت و تِی یه حرکت خیلی سریع خودشو از اتاق بیرون انداخت و عین فشنگ خودشو به اتاقش رسوند .با نیشی باز که دندونای خرگوشیشو به صورت خیلی کیوتی مشخص کرده بود گوشیشو روبروی صورتش گرفت و روشنش کرد توی مخاطباش رفت و دنبال کسی گشت تا بتونه ازش کمک بگیره و اون بتونه از این وضعیت نجاتش بده .
و چه کسی بهتر از جین هیونگ!
تو این یه هفته جین هیونگ اصلا فراموشش نکرده بود و چند بار بهش زنگ زده بود و با هم کلی حرف زده بودن
و بگذریم که چقدر مادرش ذوق کرده بود ک جونگ کوک بلاخره از خر شیطون پایین اومده و یک دوست پیدا کرده
با لبخند روی اسم( 진형❤)[جین هیونگ] ضربه زد و گوشیو دم گوشش گذاشت ک بعد از چند دقیقه تونست صدای خوشحال جینو بشنوه
جین:ببین کی بهم زنگ زدهههههه خرگوشی خودم
جونگکوک:یااااا هیونگ صد بار بهت گفتم بهم نگو خرگوشیییی
جین :خو دروغ ک نمیگم واقعا یه خرگوش کوچولوی شیطونی
جونگکوک:واقا ممنونم ازت هیونگ
و لب و دهنشو آویزون کردجین خندید:خوب حالا چی شده یادی از این هیونگ بیچارت کردی؟
جونگکوک:عه هیونگ اینجوری نگو (مکثی کرد)راستش حوصلم تو خونه سر رفته میشه باهم بریم بیرون؟
جین یه ذره منو من کرد و بعد گفت :خب جونگ کوک خودت که میدونی صاحب خونم حسابی گیر داده ک باید اجاره عقب افتادرو بدیم و منم همش دارم کار میکنم و وقت ندارم
![](https://img.wattpad.com/cover/205736720-288-k703817.jpg)
YOU ARE READING
⛓• Cᴏᴜʀɪᴇʀ Oғ Dᴇᴀᴛʜ •⛓
Fanfiction«من چی هستم» این سوالیه ک از وقتی چشامو توی بیمارستان باز کردم هر روز و هر ساعت از خودم میپرسم! عمو بهم میگفت : اونا تورو "پیک مرگ" صدا میکنن . . . از پشت به مردی که با طناب به صندلی بسته شده بود نزدیک شد دستشو جلو برد و طنابارو به سختی باز کرد ...