از لای در سرکی کشید و بعد از اینکه مطمئن شد وضعیت سفیده کاملا وارد خونه شد و خیییییلی آروم دروبست .
رو نک پاش راه میرفت تا مبادا مادرش صداشو بشنوه چون صد درصد دیگه زنده نمیموند .
سمت راه پله رفت .
چند پله رو به سلامت پشت سر گذاشته بود و داشت ادامه میداد تا ب اتاقش برسه و سریع توش سنگر بگیره تا از حملات حتمی مادرش در امان بمونه.
پاشو بلند کرد تا روی پله شیشم بزاره ک ....
با برخورد چیزی به پس کلش با صورت روی پله ها ولو شد .
سریع برگشت و همونجوری ک رو پله ها تقریبا خوابیده بود دستشو ب صورت التماس گونه جلوس صورتش گرفت
جونگکوک : غلط کردم گه خوردم شیکر اسانس دار خور....
با بر خورد دوباره دمپایی به کلش حرفشو خورد و به مادرش نگاه کرد .
صورت مادرش مثل لبویی بود ک درحال پختن تو قابلامس
قرررررمز شده بود و درست مثل کارتون تام و جری از گوشاش دود میزد بیروناومد پا ب فرار بزاره ک مادرش از پشت کلاه هودیشو گرفت و نزاشت یک قدم هم از جاش تکون بخوره .
جونگکوک وقتی دید راه فراری نداره باز تلاش کرد از راه التماس مادرشو راضی به قیمه قیمه نکردنش بکنه. اون جوون بود و کلی آرزو داشت .
همین که روش رو به سمت مادرش کرد تا دهن باز کنه و بازم التمای کنه که سرش تو آغوش گرمی فرو رفت و صداش تو گلوش خفه شد .
خانوم جئون: تو چرا انقدر بی کله ای آخه؟ نمیگی نگران میشم؟
کله جونگکوک رو با دو دست گرفت و از بغل خودش بیرون آورد و به صورتش با نگرانی نگاه کرد .
خانوم جئون:ها؟ نمیگی من میمیرم از نگرانی؟ به خدا یه موی سفیت رو این کله بدبخت من نذاشتی میدونی بابا و داداشت چقدر ترسیدن مبادا ک تو چیزیت شده باشه یا کسی دزدیده باشدت یا نمیدونم یه......وسط حرف مادرش پرید
جونگ کوک :مامان ب خدا خوبم دیشب نمیدونم چی شد یوهو غش کردم و یکی از دوستام پیدام کرد و منو به خونش برد و الانم ک روبروت وایسادم سالم سالم.
دستشو باز کرد و یه دور چرخید تا نشون بده ک سالمهخانم جئون خیز برداشت که باعث شد جونگکوک نسبتا تو شلوارش شکوفه بزنه و دستاشو حالت ضبدری روی کلش بگیره
مادرش با سرعت بالایی گوششو گرفت و قششششششنگ وندش و شرو به کشیدنش کرد
جونگ کوک شرو کرد به آیو اوی کردن و تلاش کرد گوششو نجات بده که بی فایده هم بود
مدتی که گذشت و جونگکوک دیگ حس میکرد گوشاش مثل گوشای خر کش اومده و دراز شده .
بلاخره مادرش دست از پیچوندن گوشش برداشت و با حالتی که مخلوطی از نگرانی ترس و ناراحتی بود گفت
خانم جئون: میدونم خیلی حساس شدم و اینم میدونم ک تو دیگه بزرگ شدی ولی درک کن تو دست منو جونگسو (آقای جئون) امانتی و مخصوصا با سابقه خرابی ک داری بایدم نگرانت بشیم .
![](https://img.wattpad.com/cover/205736720-288-k703817.jpg)
YOU ARE READING
⛓• Cᴏᴜʀɪᴇʀ Oғ Dᴇᴀᴛʜ •⛓
Fanfiction«من چی هستم» این سوالیه ک از وقتی چشامو توی بیمارستان باز کردم هر روز و هر ساعت از خودم میپرسم! عمو بهم میگفت : اونا تورو "پیک مرگ" صدا میکنن . . . از پشت به مردی که با طناب به صندلی بسته شده بود نزدیک شد دستشو جلو برد و طنابارو به سختی باز کرد ...