در حالیکه کراواتش شل و کج رو گردنش افتاده بود و از اونور زور میزد تا شلوارشو بکشه بالا به سمت در رفتسرشو از لای در بیرون برد و تقریبا عربده زد :اومااااااااااااااا این جورابای من کجااااااااست؟
همیشه بدبختی گم شدن جوراباشو داشت .
مادرش با پیشبندِ طرح توت فرنگیش وارد اتاق شد و به سمت کوکی که بلاخره شلوارشو کشیده بود بالا و در حال بستن کمربندش بود رفت.
خانم جئون:از من میپرسی؟جورابای توعه . اتاق توعه:|
جونگکوک با حالت زاری گفت:اوماااااا تورو خدااااا داره دیر میشهههههه مدرسه هم دورههههههه یه کمکی برسون
خانم جئون هوفی کشید و با چهره پوکری به اتاق کوک که دست کمی از انباری نداش نگاه کرد
خانم جئون:بزا ببینم میتونم پیدا کنم یا ن . توهم تا من جورابای کوفتیتو پیدا میکنم یه شونه ای به اون موهات که شبیه کاموا شده بزن و اون کراوات رو اعصابتم درست کن
جونگکوک سری تکون داد و به سمت میز توالت رفت و شروع کرد به شونه زدن موهاش
بالاخره وقتی کار کوک تموم شد وفقط جوراب کم داشت ، مامانش هم تونست جورابای دیگشو که یکیش زیر گلدون و اون یکی زیر متکا بودو پیدا کنه
جورابو دستش داد و جونگکوک هم مشغول پوشیدنشون شد.
مامانش گوشیشو تو کیفش گذاشت و ظرف غذایی ک آماده کرده بودو دستش داد
وقتی کوک برگشت تا کیفو از مادرش بگیره ،مادرش لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت
از بغل اوماش بیرون اومد و سریع بوسه ای روی گونه استخونیش کاشت و بعد از گرفتن کیف و سوییچ موتورش از اتاق خارج شد و سمت در ورودی رفت
موقعی که کفششو پوشید بازم از اوماش خداحافظی کرد و برای هیونگش که تازه از خواب بیدار شده بود و دم پله ها بود ،دستی تکون داد و از اون هم خداحافظی کرد .
وقتی از خونه خارج شد با سرعت به سمت پارکینگ رفت تا سوار موتورش بشه و به سمت مدرسه بره .
و با هر قدم سریعی که بر میداشت زیر لب تند تند میگفت:دیر شد دیر شد دیر شد
بلافاصله سوار موتورش شد و سمت مدرسه حرکت کرد
..
.
موتورشو چنتا کوچه پایین تر تو پارکینگ خونه یکی از آشناهای خانوادگیشون که قبلا مادرش با اونا هماهنگ کرده بود، گذاشت و بقیه راهو تا مدرسه دووید ، تا به مدرسه رسید.
ولی رسیدنش به درد عمه نداشتش میخورد .
جونگکوک وا رفته دم در مدرسه با قیافه ای که بیچارگی ازش میبارید به در بسته نگاه کرد و آه از نهادش بلند شد .
![](https://img.wattpad.com/cover/205736720-288-k703817.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⛓• Cᴏᴜʀɪᴇʀ Oғ Dᴇᴀᴛʜ •⛓
Фанфик«من چی هستم» این سوالیه ک از وقتی چشامو توی بیمارستان باز کردم هر روز و هر ساعت از خودم میپرسم! عمو بهم میگفت : اونا تورو "پیک مرگ" صدا میکنن . . . از پشت به مردی که با طناب به صندلی بسته شده بود نزدیک شد دستشو جلو برد و طنابارو به سختی باز کرد ...