part1

2.6K 234 122
                                    

صدای نفس نفس زدنش تو اون مکان سرد ک بوی گند الکل همه جاشو پر کرده بود ب وضوح مشخص بود

با ترس سرشو چرخوند و ب وضعیتش نگاه کرد و در همون حال هم تلاش کرد دستاشو ک با طنابای محکم ب تخت بسته شده بودن آزاد کنه.

تمام بدنش درد میکرد انگار ک یه تریلی هیجده چرخ از روش رد شده باشه
جای زخم ها و بخیه های روی بدنش ب صورت خیلی دردناکی میسوخت
ب سختی به بدن خودش نگاه کرد
حتی پانسمان هام نتونستن جلوی خونریزی رو بگیرن و روپوش سفیدی ک به تنش داشت هم از خونش گلگون شده بود

با صدای در و در امتداد اون صدای پاشنه های کفشی، روح از بدنش خارج شد
دیگ نمیتونست ! تحمل این سختیا در این حد از توانش خارج بود

با نزدیک تر شدن شخص ،تونست سرنگی ک حدس میزد حاوی بیهوش کننده باشه تشخیص بده
با ترس شروع ب تقلا کرد بدون توجه ب درد زخماش که با هر حرکتش بیشتر درد میگرفت و انگار جیگرش داشت آتیش میگرفت.
و با نزدیک تر شدن اون شخص شوم چشماشو بست
و با صدای بلندی شروع ب جیغ کشیدن کرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

سرشو بالا آورد و با قیافه ای ک بدبختی توش موج میزد ب سر در مغازه مرغ فروشی ک با زیبایی اسم 한추 (هان چو) روی تابلوش نوشته شده بود نگاه کرد .

چشماشو با حالت عجز بستو دستشو جلوی چونش بهم قفل کرد و بعد چشاشو باز کرد و با چشمایی ک سعی میکرد مضلوم ب نظر برسه ب سمت آسمون نگاه کرد و لب زیریشو بیرون داد تا ب مضلومیت بیشتر صورتش کمک کنه تا تاثیر گذار باشه و بعد گفت:
_ خدا جونمممممم فقط این یکی بشه .... خواهش میکنم ، خواهش میک......
ک در همون لحظه یه پرنده پیشونیشو مورد عنایت قرار داد
دستاشو از هم باز کرد و بعد پوکر ب جلوش خیره نگاه کرد بعد دوباره سرشو بالا بد و گفت:
_مرسی جوابمو گرفتم :|

بعد دستشو کرد تو جیبش تا دستمال کاغذی ک همیشه مامانش بهش میداد و میگفت برای روز مبادا بزا تو جیبت ک همین امروز باشه ، رو پیدا کنه تا از شر دسته گله اون پرنده عزیز زودتر خلاص بشه .

خدارو شکر کرد ک امروز ب سرش نزده بود چتریاشو بریزو رو پیشونیش....
وقتی از تمیزی پیشونیش مطمئن شد صاف وایساد و نفس عمیقی کشیدو وارد مغازه شد .

رستوران شیکی بود و البته صمیمی ب نظر میرسید یعنی خیلی تجملی نبود .

این ساعت ک اومده بود ساعت خلوتی رستوران ها بود
پس تکو توک سر میز ها مشتری نشسته بودن شاید تعدادشون ب پنج نفرم نمیرسید .

دنبال گارسون گشد ک پشت پیشخوان پیداش کرد .
به سمتش رفت و صداشو صاف کرد و بعد ب پسر جون رو صدا کرد تا توجهشو ب خودش جلب کنه :
_ببخشید
پسر سرشو بالا آرد و بعد لبخندی زد و پرسید
+خیلی خوش اومدین کمکی ازم بر میاد؟

⛓• Cᴏᴜʀɪᴇʀ Oғ Dᴇᴀᴛʜ •⛓Where stories live. Discover now