3

209 46 6
                                    

*فلش بک یکسال پیش
ضربان قلبش هر لحظه بالا تر می رفت . پدرش رو دید که داشت اونو زیر نگاهش ذوب می کرد . از استرس زیاد دست هاشو مشت کرده بود انقدر که کاملا سفید شده بود . این مراسم یک ساعت بیشتر طول نمی کشید ولی هر لحظه اش برای لویی یک قرن بود .
با شروع شدن اهنگ سرش رو بالا اورد و هری رو دست در دست پدرش دید که با گونه هایی سرخ شده به سمت او می اومد .
با صدای سرفه مصنویی لیام لویی به خودش اومد و دید داره با یه لبخند مسخره به هری نگاه می کنه . سریع دست هری رو گرفت و دو تایی روبرو ی کشیش ایستادند . کشیش ' یا مسیح ' ی زیر لب گفت و شروع به سخنرانی کرد
"ازدواج امری است مقدس . ما این امر را از نیاکان و .... "
ولی لویی نمی تونست حواسش رو جمع کنه . چشماش رو تا جای ممکن چرخوند تا بتونه هری رو دید بزنه . هری می تونست نگاه نافذ لویی رو روی خودش حس کنه ولی سعی کرد عادی رفتار کنه . به این می گن کرم ریزی موقع ازدواج |:
کشیش که فهمید اونا به یک کلمه از حرفاش هم گوش نمی دن سریع بحث رو بست و شروع به گفتن تعهدات کرد . لویی و هری چرخیدند و روبرو ی هم ایستادند . هری دستش رو بالا اورد و دستای سرد لویی رو گرفت . ولی لویی همه ی حواسش یه چشمای سبز روبروش بود که از همیشه سبز تر .... صبر کن اون گریه کرده بود ؟
لبخند لویی همون لحظه پاک شد و با نگاهش از هری پرسید ' چی شده ؟ '
هری فقط لبخند زد و به کشیش گوش داد .
چند ثانیه بعد سکوت کل سالن را پر کرد . هری چشمی چرخوند و دست های لویی رو فشار داد . لویی دوباره به خودش اومد سریع گفت
" قبول می کنم "
و حلقه طلایی رنگ الماس نشانی رو در دست هری کرد .
از شونه هری به برادرش نگاه کرد که داشت ارام ارام اشک می ریخت . نه اشک غم . نه اشک وقت هایی که دلش برای مادرش تنگ می شد و لویی اون رو اروم می کرد . اشک شوق . اشکی از سر خوشحالی . بالاخره هر چی باشه  داداش داشت ازدواج می کرد .
" قبول می کنم "
هری گفت و انگشتر ست خودش رو داخل دست لویی کرد .
.....
هری وارد کالسکه شد و روبرو لویی نشست .
" حرکت کن "
لویی گفت . هری که می دونست می در انتظار شه سعی کرد با نگاه کردن به اطراف خودش رو مشغول نشون بده .
" ازم فرار نکن "
هری دیگه نمی تونست خودش رو بیخیال نشون بده و بالاخره چشماش رو به چشم های دریای پسر روبروش داد .
" تو گریه کرده بودی ؟ "
" لو هر کسی سر مراسم ازدواجش احساساتی می شه . یعنی تو نشدی ؟ "
هری خیلی زیرکانه خودش رو نجات داد و لویی رو متهم کرد.
" داری از همین روز اول بهم دروغ می گی ؟ "
هری سرش رو پایین انداخت و لبش رو گاز گرفت . شت . اون از کجا فهمیده بود ؟
لویی که انگار ذهن هری رو خونده بود گفت
" لیام بهم گفت . گفت که زین تو رو دیده که داشتی با پدرت دعوا می کردی . گفت که اون می خواد تو رو ترک کنه . بخاطر من . تو چرا هیچی به من نگفتی ؟ "
" تا وقتی اون داداشت و زن خبرچینش هستند دیگه چه احتیاجی به من هست ؟ "
" مشکلت با زین چیه ؟ "
" من مشکلی باهاش ندارم . البته تا وقتی که سرش رو از زندگی ما بیاره بیرون "
" اون اتفاقی اونا رو شنیده "
" ما حدود نیم ساعت حرف زدیم . نیم ساعت رو اتفاقی
شنیده ؟"
" اتفاقا خوب کرد که نیم ساعتش رو شنید و گرنه خدا می دونست کی می فهمیدم . هر چند الانشم دیر شده "
" من اگه بخوام چیزی رو بگم خودم بهت می گم حتما دلیلی داشتم که نگفتم "
" مثلا چه دلیلی ؟ "
هری دیگه نتونست ادامه بده . اشک هاش سرازیر شده بودند . کی فکرشو می کرد که روزی با لویی دعواش شه ؟ اونم روز عروسیش .
" هری ؟ "
لویی که تازه فهمیده بود چه گندی زده دستش رو گذاشت روی مو های هری و اروم نوازششون کرد . هر چند که اینکار به خودش هم تسکین می داد .
" من ... فقط نمی خواستم .... نمی خواستم که احساس ....احساس گناه کنی چون .... چون می دونی .... "
گریه اش شدت گرفت و نتونست حرفش رو ادامه بده . لویی شک شده بود . هری بخاطر اون اینکار رو کرده بوو و اون الان باهاش دعوا کرد ؟
پس اروم سر هری رو گذاشت رو پاش و باز هم موااشو نوازش کرد . نور مهتاب به صورتش می تابید و اشک هاش برق می زدند .
" مو هاتو بلند کردی "
لویی سکوت رو شکست
" مشکلی نیست فردا کوتاهش می کنم "
لویی تو یک حرکت سر هری رو بالا گرفت و توی چشماش نگاه کرد . انگشتش اشاره اش رو سمت هری گفت و با جدیت گفت
" جرعت نکن اینکارو بکنی "
هری لبخند زد و خودش رو توی آغوش لویی انداخت . همون کسی که می تونه یک عمر باهاش زندگی کنه .
پایان فلش بک
" والاحضرت . پیکی که به روسیه فرستاده بودید رسید "
لویی سریع از روی صندلیش بلند شد
" بگو سریع بیاد اینجا "
......
سلام
چطورید ؟
به نظرتون فردا هم تعطیله ؟ ( صرفا برای در اوردن حرص محبوبه (:  )
خب زیام هم مشخص چی کارند ولی هنوز تا اومدنشو کلی مونده .
فعلا از لری استفاده کنید چون بعدا حسرتش رو می خورید
دیگه از من گفتن
نایل هم دیر میاد ولی پشم ریزون میاد .
از الان منتظر واکنش هاتونم
راستی به نظرتون پیک چه خبری داره ؟
خب دیگه بقیه چیزام که خودتون می دونید
H

World War IWhere stories live. Discover now