chapter 74

295 37 7
                                    

قسمت 74
*فردا صبح*
نایل: لیلیلیلیلیلیلی
لویی: ببند اون گاله گشادت رو غول بیابونی خوابم میاد😡
نایل با قابلمه و کفگیر بالا سر لویی
نایل: تولدم مبارک😊
تق توق تق توق ( مثلا اون قابلمه و کفگیر رو کوبید به هم😐)
زین: نایل اگر بلند شم بد جر رفتی عنتر
لیام: یکی اینو از برق بکشه تو رو خدا😐
نایل: تولد منه بی ذوقا😔
لویی: تو کونت که تولدته به ته پای خوشگلم😡
زین: اگر همین الان خفه نشی پا میشم همون کفگیر رو تا ته تو کونت فرو میکنم یورتمه بری همینجا😡
نایل:😢
لیام: صدا هری نمیاد کدوم گوریه؟
*شما الان لیام و لویی و زین رو ول روی مبل و زمین تصور کنید با چشم بسته نایل هم مثل عزرائیل بالا سرشون*
لویی: هری؟صدا در کن
پوف
زین: ای کصافد منظورش صدا از دهنت بود نه از کونت😐
نایل: ببخشید من بودم😶
لویی: تو هری ای؟😐
نایل: خب در رفت دیگه😶
زین:هری؟
لیام: نایل تو که چشمات بازه زحمت بکش ببین کجاست!😐
نایل: نیست😐
لیام: یعنی چی نیست؟😐
نایل: نیست دیگه فقط شما سه تایین😯
لویی: هنوز نیومده؟ بدبخت شکست خورده😐
زین: خاک تو فرق سرش همچنین ناراحته انگار یک سال با دختره دوست بوده و الآن بهم زده. بابا گلابی تازه یک ربع باهاش بودی😐
لیام: اینا رو اومد به خودش بگو😐
زین: ميگم ميگم میزارم تو کونش خیالت راحت
نایل: به نظرتون هری ناراحت میشه من از تو اتاقش چند تا بادکنک کش رفتم که باد کنم برا تولدم؟😯
لویی: هری تو اتاقش بادکنک داشت؟😐
نایل: آره تو کشو کنار تختش پیدا کردم.زیاد بود من فقط هفت هشت تاشو برداشتم😶
نایل بادکنک ها رو بیرون آورد و مشغول باد کردن شد
لیام: دهنت نایل گمشو برو یک جا دیگه خوابم میاد😡
*این گشادا هنوز چشماشون بستس هر سه تا😆*
ناگهان در باز میشود و هرولد ادوارد استالیز به صورت یک عاشق شکست خورده وارد میشود :|
هری:😡
نایل: سلام هری😊
هری:😡
نایل: خوبی؟
هری:😡
لیام: هری اومدی؟
هری:😡
لویی: هووووو هری
هری:😡
زین: لال مونی گرفتی؟خدا رو شکر
هری:😡
هری تلپ میشود روی مبل
زیم: یاوو اون کمرم بود که نشستی روش حس لامستم از دست دادی؟😠
زین بلند شد نشست با موهای سیخ در هوا😁
هری:😡
زین سیلی در دهن هری😐
هری: بشین سر جات اصاب مصاب ندارم سر تو خالی میکنمااا😠
زین:😐
هری: اونطوری هم به من نگاه نکن😠
زین: به تو نگاه نکردم😐
هری: چرا داری پوکر فیس به من نگاه میکنی😠
زین اشاره به نایل
هری برگشت به سمت نایل
زین: ..
هری: ..
نایل بعد باد کردن بادکنک سرش رو بالا گرفت
نایل: چی شده؟😯
هری: نایل اونا رو از کجا گرفتی؟😐
نایل: از اتاق تو😶
زین: خااااک😐
نایل: چرا؟😯
زین: اونی دستته کا*ندومه برادر من کا*ندوم😐
_______

به قسمت های اخر داستان داریم نزدیک میشم:"]]

🆔THIS is US🆔Kde žijí příběhy. Začni objevovat