chapter 30

451 39 2
                                    


قسمت 30  this is us  
پسرا موزهاشون رو خوردن و بلند شدن خونه رو مرتب کنن
لیام: خب وقتشه این طویله رو تبدیل به خونه کنیم
زین: کاری که هر هفته میکنیم😐
لیام: اگر نمیکردیم اینجا شتر با بارش گم میشد😐
لویی: چی رو نمیکردیم؟😎
لیام: خفه شو لویی😐
هری: سهم من رو بدید من برم 😐
زین: مگه ارث و میراثه که سهم میخوای😐
هری: منظورم قسمت من بود .کدوم قسمت رو باید تمیز کنم؟😐
لیام هر هفته یک قسمت از خونه رو برای پسرا مشخص میکرد تا تمیز کنن
لیام: زین آشپزخونه
زین: 😎
لویی: قبول نیست آشپزخونه تمیز ترین جای این خونس😐
لیام: خفه لویی
لویی:😡
زین:😎
لیام: نایل اتاق خوابا
نایل: میشه وسطش خسته شدم استراحت کنم؟😓
لیام: آره😐
نایل:😍
لیام: لویی حموم دستشویی
زین:😂
هری:😂
لویی: من؟دستشویی؟من به این باکلاسی برم عن های اینا رو تمیز کنم؟😰
لیام: چرخشیه دیگه. خودت میدونی😐این هفته هم نوبت توئه
لویی: نميشه هفته بعد من باشم؟😦
لیام: نه😐
لویی:😡
لیام: هری حال پذیرایی
هری: قبول نیست گنده ترین جای خونه رو دادی به من😕
لیام: همه خفه شید حرف نزنید.گفتم که چرخشیه😠
لیام: منم میرم حیاط پشتی
پسرا دست به کار شدن
زین توی آشپزخونه بود و همینطور که سوت میزد داشت ظرفا رو توی کابینت ها جا میداد
زین خودشو تو آینه دید : اوفففف تو از دست کدوم فرشته رو زمین افتادی آخه پسر؟ژووووون فدات😍😎
همینطور که قر میداد و ناز میکرد بقیه ظرف ها رو جا به جا کرد.
نایل یک جارو گرفت دستش و رفت توی اتاق هری
تمام اتاق پر بود از پوست موز
پوست موز روی در،تخت،دیوار،زمین،کمد و...
نایل جارو رو گذاشت کنار و پوست ها رو جمع کرد و آهنگ میخوند
نایل: یه دختر دارم قلقلیه سرخ و سفید وبووووووق .  بوووووق  بوووووق هوا میره نمیدونی تا کجا میره.من این دخترو نداشتم توی کلاب میگشتم.جباد اونو پیدا کرد به من معرفی کرد😊
لویی یک دستمال به سرش بست و پاچه ها شلوارش رو بالا زد
یک دستمال هم دور دهنش بسته بود و شلنگ رو گرفته بود روی دیوار و غر میزد
لویی: تف تو شانش.تف تو زندگی ریدم دهن این زندگی.اومدم خواننده بشم پا رو پا بندازم و حالشو ببرم حالا اومدم دارم توالت میشورم😐
لویی سیفون رو کشید و دوباره لعنت فرستاد :|
هری آهنگ گذاشته بود و همینطور که حرکات موزون در میکرد با دستمال میز رو گردگیری میکرد
هری: آآآآ خوشگلا باید برقصن خوشگلا باید برقصن
هری کفش ها رو کنار در مرتب میکرد و کله میزد
یکهو یک بویی احساس کرد
کفشی که دستش بود رو سمت دماغش برد و بعد استشمام اون روی زمین پخش شد
بوم!
صدا اونقدر بلند بود که لیام در رو باز کرد و اومد تو
لیام: چی شد؟
mention a user

🆔THIS is US🆔Where stories live. Discover now