"آخه چرا هميشه تو؟! اين همه محافظ چرا هميشه تو؟!"

هري زير لب ناليد و دستش رو روي صورتش كشيد.

****

"هري! تو از اين دختر به عنوان حريف تمريني محافظات استفاده ميكني؟! براي همين استخدامش كردي؟! ميدوني اون الان بايد يه مرده باشه بعد از بلاهايي كه سرش اومده! زنده موندن اين بشر باور نكردنيه."

دكتر كه مرد مسني بود با لحن نگران و دلسوزانه اي هري رو مواخذه كرد و هري سرش پايين بود.

"حالش چطوره؟"

هري آروم پرسيد و اميدوار بود وضعش جدي نباشه.

"چندتا كبودي روي كمرش خواهد بود و به ستون فقراتش آسيب نرسيده. گفتي اون راه اومد، آره؟!! و اينكه احتمال ميدم دنده هشتم و نهم و دهمش از سمت چپ ترک برداشته باشه و اون نفس تنگي كه داشت بخاطره همين بوده؛ اون بخاطر درد نميتونسته هواي كافي بگيره و باعث شده قلبش توي شوک قرار بگيره. دست چپش ضربه ديده اما جدي نيست و خون ريزي داخلي نداره، خوشبختانه."

"اون...اونو بايد ببريم بيمارستان...شكستگي دنده خطرناكه ميدونم."

هري با ترس و شوک و نگراني گفت، هول كرده بود.

"نه، نگران نباش. شكستگي دنده بصورت خود به خود طي ٦ هفته خوب ميشه و چون براي اين فقط ترک برداشته زودتر بهبود پيدا ميكنه."

"اوووم شما...شما مطمئنيد مشكلي نيست؟"

هري با ترديد پرسيد و كاملا بي اعتماد بود.

"من قول ميدم مشكل قفسه سينش زودتر از كبودي ها و بخيه هاي روي صورتش خوب بشه. فقط اگه درد داشت بهش مسكن بديد و اگه كافي نبود از اون داروی بي حسي استفاده كنيد."

دكتر با كلام قاطع خودش هري رو آروم كرد و بهش لبخند زد و شونه اش رو فشرد.

"خيلي ممنون دكتر...تو اين مدت خيلي شما رو اذيت كردم."

دكتر بهش لبخندي زد و ازش دور شد.

****

هري وارد اتاق شد. از اين اتاق متنفره، متنفر. مورين وسط تخت دراز کشیده و چشماش بسته بودن.

بهش سرم وصل بود و روي صورتش چندتا كبودي بود، كنار گونش و زير فكش رو بخیه زده بودن، زخم گوشه لب و پيشونيش رو هم پوشونده بودن.

"تو زندگي قبليت هم انقدر ميمردي؟!"

هري با جسم بيهوش مورين حرف زد و احمقانه منتظر جواب بود.دفضاي اين اتاق، هواي اين اتاق، حتي وسايل هاي توش همش هري رو آزار ميداد. ميخواست كه مورين هرچه زودتر بيدار بشه و بگه چي شده، چه بلايي سرش اومده. هري داشت ميمرد كه بدونه.

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now