Chapter 28

1.1K 129 30
                                    

با ورود مورين به آشپزخونه طولی نكشيد كه اونجا تبديل به یه متروكه شد. از تو كابينت يه چيپس فلفلي برداشت و شروع كرد مشت مشت چپوندن تو دهنش و اصلا به سوزش و فريادهاي زبونش و اعضا داخلي دهنش توجه نميكرد و چيپس ها رو با حرص ميجوييد و تصور ميكرد كه داره خرخره هري رو ميجوئه. صداي قدم هاي سنگيني به سمت آشپزخونه میومد و مورين زل زد به در تا ببينه قراره پاچه كي رو بگيره و با ديدن هري تو چارچوب در لباشو از حرص داد جلو و دماغش چين افتاد. هري از ديدن قيافه مورين خندش گرفت اما سعي كرد جدي باشه.

"نظرم عوض شد، بهتره تو رو با خودم ببرم"

هري با جديت گفت و سعي كرد مثل يه رئيس باشه.

مورين يه ابروشو داد بالا و دست آزادش رو گذاشت روی كانتر پشت سرش و بهش تكيه داد.

-پدربزرگ ميگف كه تو بايد بري بيمارستان رواني، خب ميدوني بخاطره اون وضعيتت و... الان كه ميگي خوب شدي بهتره اون بدونه و ديگه دست از سر من برداره"

هري خواست ادامه بده كه مورين دستشو به نشونه كافيه بالا آورد.

"يارو تو واقعا يه چيزيت ميشه، نه؟!؟ همين دو دقیقه پيش داشتم گلوت رو جر ميدادم، الان بايد از عصبانيت تو فضا باشي"

"عصبانيم طوري كه حتي نميتوني فكرشو بكني ولي من راجب اون دو هفته اي كه...كه مقصرش خودم بودم حرف بدی بهت گفتم"

هري گفت و دستشو گذاشت پشت گردنش، از مورين متنفره كه مدام اونو به چالش ميكشه و غرورش رو تهديد ميكنه.

"پدربزرگت ميخواست منو بفرسته تيمارستان؟!؟"

مورين بدون توجه به جواب هري سوال بعديشو پرسيد.

"آره و اون خيلي اصرار داشت كه تو دردسر سازي و واقعا هستي...اما من...من ميخوامت...اينجا..."

مورين لباشو داد جلو و كشيدشون سمت چپ صورتش.

"و منو اون تقريبا درحال قطع رابطه هستيم"

"بخاطر من؟!"

"نه..."

مورين يه ابروشو داد بالا و چشماشو ريز كرد.

"پس؟!؟"

"بخاطره همه اون حرف هايي كه بالا راجبش بهم زدی"

"و الان ميخواي بري ديدنش!"

"اون سهام دارهاي شركت لعنتيمو دعوت كرده و من مجبورم برم و اونجا باشم تا اون از نبودم سواستفاده نکنه"

"چرا با جايگزين من نرفتي؟!!"

"پدربزرگ براي امروز خواستش..."

مورين سرش رو تكون داد و تكيشو از كابينت گرفت و راه افتاد سمت هري، نزديكش كه رسيد هري دهن باز كرد كه حرف بزنه اما مورين يه مشت چيپس چپوند تو دهنش؛

Sniper | Completeजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें