Chapter 35

976 93 10
                                    

مورين آروم كنار هري رفت.

"بايد بهم ميگفتي كه يه مصاحبه راديويي زنده داري."

"چرا؟!! مگه به تو مربوط ميشه؟"

مورين ايستاد و فقط راه رفتن هري رو نگاه كرد. هري با يه زن وارد يه اتاق شد كه يه طرف ديوارهاش شيشه اي بود و از بيرون، داخل ديده ميشد.

اونا بعد از چند دقيقه تنظيم و كوفت و زهرمار بالاخره شروع كردن و مورين واقعا از سوال هاي مسخرشون خسته شده بود. خوب به شما چه رمز موفقيت هري براي بهترين كمپاني مد سال شدن چي بوده؛ اگه قرار بود همه بدونن كه ديگه رمز نبود.

"شايعه اي پخش شده كه قرار استفان دگورگليف يكي از حاميان پدربزرگتون در انتخابات بعدي باشه، شما از اين قضيه چيزي ميدونيد؟!!"

هري از پشت اون ديوار شيشه اي به مورين كه چشماش به لرزش افتاده بود نگاه كرد و هر دو ميدونستن تاييد اين قضيه يعني هري پيشنهاد اونا رو قبول كرده. هري كمي فكر كرد.

"راستش نه فكر كنم اين فقط يه شايعه باشه، پدربزرگ من نياز به حمايت همچين آدم هاي دون پايه اي نداره، كسايي كه از انسانيت بويي نبردن. اين آدم ها به هر جامعه اي كه وارد بشن، براي مردم اون جامعه عين آفت ميمونن."

اون زن كه با هري مصاحبه ميكرد حسابي هل كرده بود و نميدونست چيكار كنه. اونا برنامه رو سريع تموم كردن و همه يه جورايي ترسيده بودن اما هري كاملا خونسرد از اتاق خارج شد. مورين دنبالش راه ميرفت.

"تو ديوونه اي؟!؟ براي چي اينا رو گفتي؟"

"چيه؟؟ نكنه ناراحت شدي به باباجونت اهانت كردم."

"هري چرت و پرت نگو...اون تو رو نابود ميكنه."

"هيچ غلطي نميتونه بكنه."

"شايد اون نتونه ولي پدربزرگت ميتونه. اون ميتونست يكي از بزرگترين حاميان پدربزرگت بشه."

"خب فكر كنم ديگه نشه."

هري با كمال آرامش سوار ماشين شد و مورين هيچ نظر خاصي درباره آينده نداشت. بعد از مدتي مورين با ديدن خيابون هاي ناآشنا به سمت راننده چرخید.

"كدوم گوري داري ميري؟!؟"

"همون طور كه رئيس دستور دادن بعد از استديو، ميرم سمت فرودگاه."

اون راننده با ترس گفت. عصبانيت مورين مثل گدازه هاي آتشفشان پرتاب شد.

"ميشه از قبل بهم بگي قرار چه غلطي بكني؟؟!"

مورين برگشت سمت هري و داد زد ولي هري بازم آروم بود.

"يه بار بهت گفتم، به تو مربوط نيست."

مورين كه ديگه آمپرش روي هزار بود توي جاش تكون خورد و خودش رو كشيد سمت عقب و يقه هري رو گرفت.

"من محافظ فاكينگيه شخصي تو عوضيم؛ هر گوهي ميخواي بخوري من بايد طعمشو بدونم."

هري تو چشم هاي مورين نگاه كرد و مورين وقتي ديد هري هيچ توجه يا عكس العملي از خودش نشون نميده تعادلش رو از دست داد و از روی صندلي جلو جدا شد و روی هری افتاد. هري با يه دستش مورين رو كنار زد.

"جمع كم خودتو از رو من."

مورين از رفتار هري خنده اش گرفته بود.

'اون يه ذره دير يادش افتاده كه بايد سختگير و عُنُق باشه.' مورين تو ذهنش زمزمه كرد و درست کنار هری نشست. هري برگشت و با يه ابروی بالا داده به مورين نگاه كرد و مورين هم مثل اون يه ابروش رو بالا داد.

"ها؟ چيه؟ ميخواي عين كوروكوديل بخزم برم جلو بشينم؟؟ ميميري اگه من اينجا بشينم؟؟"

هري سرش رو چرخوند و هيچي نگفت و مورين چند ثانيه تا كوبوندن سر هري به پنجره ماشين فاصله داشت.

ماشين به فرودگاه رسيد و تا کنار پله هاي هواپيما رفت. مورين پياده شد و در رو براي هري باز نگهداشت و همين جور مشغول زير نظر گرفتن اطراف بود و وقتي ديد كه تو اون محيط فقط خودش و هري و راننده و خلبان ها و خدمه هواپيما هستن مچ دست هري رو كه داشت از كنارش رد ميشد گرفت.

"هي تو وايسا ببينم."

هري ايستاد و اول به دستش كه تو دست مورين بود و نگاه كرد و بعد به خود مورين، ولي اين حركتش باعث نشد كه مورين دستش رو رها كنه بلكه اونو محكم تر فشار داد.

"تو بدون گاردت حتي تا قبرستون هم حق نداري بري."

مورين هشدار داد، نميخواست هري بدون محافظ بيشتر جايي بره.

"پس تو چي اي؟!"

هري به سردي گفت و به روبرو زل زد.

"تو چه مرگته؟؟ من نميخوام يه بار ديگه بخاطر لجبازي هاي تو آسيب ببينم."

"اين عواقب شغلته، تو پول ميگيري كه از من محافظت كني و با نتايجش روبرو شي. حالا بعضي وقتام يه آسيب جزئي ميبيني..."

مورين چشماش گرد شد و دستش از دور مچ هري شل شد.

"چي...؟!؟"

تنها كلمه اي بود كه از دهن مورين خارج شد و واقعا رفتار هري جوري اون رو تحت تاثير قرار داده بود كه انگار اون يه آدم جديد با حرف ها و عكس العمل هاي جديده.

هري از مورين دور شد و به سمت پله هاي هواپيما رفت. پاهاي مورين غير ارادي هري رو دنبال كرد و از پله ها بالا رفت و وارد هواپيما شد و جلوی در به هري برخورد كرد.

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now