"12"

1.9K 294 193
                                    

به سمت در رفت و با غرغر در رو باز کرد تا به سوهو بتوپه ولی با دیدن فرد پشت در با تعجب بلند فریاد زد:

*تهیونگ؟؟؟؟

تهیونگ با عجله و بدون توجه به هوسوک داخل شد و با صورت پر از اشک به سمت پذیرایی حرکت کرد و با دیدن جئون که چشم هاش رو از درد روی هم فشار داده برخورد.

به سمتش دوید و با دیدن رکابی مشکی رنگش که حالا به لطف زخم و خون ریزیش پر رنگ تر شد نگاهی انداخت و بغضش با صدای بدی شکست.

جئون با تعجب چشم هاش رو باز کرد و با دیدن تهیونگ سرفه ای کرد و سعی کرد بلند شه که با جیغ تهیونگ سرجاش نشست.

همه با تعجب به این ساید تهیونگ نگاه میکردن و جرعت حرف زدن نداشتن ، چرا؟
چون محض رضای خدا اون بچه داشت غرغر میکرد و گه گداری بین حرفاش اکیپشون رو به فوش میکشید.
و جئون؟
اون با چشم های قلبی به پسر کوچکتر نگاه میکرد.

+چرا مواظب خودت نیستی هق...یعنی چی ... فقط فقط بلدی خودتو ....هقققق
با استین لباسش بینیش رو پاک کرد و با کشیده شدن دستش به سمت جئون چند قدم برداشت.

جئون لبخندی زد و دست کوچک تهیونگ رو نوازش کرد و با صدای آرومی پچ زد.
_کیوت...کوچولو..اروم باش...ببین خوبم...منتظر دکترم

چشم هاش رو از دردی که میکشید بست و با لبخندی که به زور جمع و جورش کرده بود گفت:
_اگر زخمی نبودم الان توی بفلم میشوندمت و نازتو می‌کشیدم.
چشم هاش رو باز کرد و به چشم های اشکی تهیونگ نگاه کرد.
_ اره...؟ اینو میخواستی شیرینم ؟ میخواستی تو بغلم بشینی ارکیده؟

تهیونگ با مظلومیت ذاتی که داشت سرش رو پایین انداخت و پای راستش رو روی زمین کشید و با دست دیگه اش کنار هودیش رو گرفت و چلوند.
+اوهوم.

جئون شیطنتش گرفته بود و چی بهتر از این موقعیت برای نزدیک شدن به ارکیدش؟
_چی اوهوم ارکیدم؟ اجازه چی رو بهم دادی عزیز کردم؟

تهیونگ لبخند شیرینی همراه اشک هایی که می‌ریخت زد.
جئون نگفته بود عزیز کرده یا عزیز شده.
گفت عزیز کردم یعنی فردی که میخواد نازش رو بکشه و توی جایگاه خودش عزیزش کنه...

جئون لبخندی زد و کفری زمزمه کرد:
_شیطونک اگر اینقدر ناز کنی نمیدونم دیگه چیکار کنم و با همین زخمی که دارم مینشونمت رو پام و تا وقتی نفس داری میبوسمت فهمیدی گل من؟

تهیونگ خنده ی ذوق زده ای کرد و اشک هاش رو پس زد میخواست هرچه سریع تر جئون بهبود پیدا کنه و تو آغوشش بشینه و نازش کشیده شه.

خسته شده بود از جنگیدن و محبت ورزیدن به افراد مهم زندگیش.
خسته شده بود از اینکه همیشه مراقب بقیه است.
میخواست ایندفعه نوبت خودش باشه....
میخواست ایندفعه اون باشه که لوس میشه...

"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"Where stories live. Discover now