مرد تهیونگ رو هل داد و روی زمین انداختش که باعث برخورد سر تهیونگ با تخت شد.
ضربه ای که به سرش وارد شده بود باعث شده بود خون دماغ بشه و باعث ترسش شده بود.

مرد توجهی نکرد و تهیونگ رو کشون کشون به سمت پذیرایی برد و به سمت مبل انداختنش که باعث شد کمی خون روی مبل سفید رنگ بچکه و باعث ناراحتی تهیونگ بشه!

مرد چاقو رو به نشونه تهدید جلوی صورت تهیونگ و دوباره شروع به تهدید کردنش کرد.
° پسر تو چقدر احمقی یه عدد قراره بگی و خودت رو خلاص کنی!
تهیونگ دندون قرچه ای کرد و زمزمه کرد:
+لعنت بهت...نمیگم
ن
م
ی
گ
م.
مفهومه؟

مرد عصبی شده بود چون محض رضای خدا اون پسر تخمی تخیلی لجباز بود و بدجوری روی مخش رفته بود!
میخواست باز پسر رو تهدید کنه ولی با لگدی که به پهلوش خورد روی زمین افتاد و از درد به خودش پیچید.

جئون به سمت مرد رفت و هرچقدر که لایقش بود اون رو زد.
البته بهتره بگیم کشتش!

یقه مرد رو گرفت و به سمت خودش کشیدش و توی صورتش غرید:
_بیین منو مردک!
ببینم باز اومدی سمت این خونه و یا باز به این پسر حتی فکر کردی کشتنت چیه؟
یه جوری زجر کشت کنم که التماسم کنی بکشمت فهمیدی؟

مرد آب دهنی قورت داد که با طعم خون توی دهنش مخلوط شده بود.
سری تکون داد و چشمی زیر لب زمزمه کرد.
جئون خوبه ای گفت و بعد از بیرون انداختن مرد به سمت پسر ترسیده گوشه مبل رفت.

تهیونگ با ناراحتی که مشهود بود و غم باد کرده به مبل دوست داشتنیش زل زده بود.
قسمتی از خون خودش و مردی که چند دقیقه پیش قصد کشتنش رو داشت روی مبل ریخته بود و باعث کثیفی مبل شده بود.
اون مبل رو خیلی دوست داشت چون هیونگش براش خریده بود....

جئون جلوی پای پسر نشست و دستی به موهای پسر کشید که توجه تهیونگ رو به خودش جلب کرد ولی با دیدن اون چشم ها همه چیز عوض شد!

اون چشم ها دیگه لجباز و یا تخص نبودن...
بلکه در از مظلومیت و ترس بودن انگاری که به یه حامی نیاز دارن.
اون کم و بیش تهیونگ رو شناخته بود.
مظلومی که پشت نقاب شر و شیطونش قایم شده بود تا صدمه نبینه...

لبخند ساده ای به چشم هایی که با مظلومیت نگاهش میکردن زد و دست انداخت زیر بغلش و بلندش کرد تا ببره و صورت پسر رو بشوره.

_چرا ناراحتی تخص خان؟
تهیونگ جوابی به جئون نداد نمی‌خواست بحث کنه درواقع حوصلشو نداشت شب خیلی بدی داشت و فقط نیاز داشت کسی کنارش باشه و نازش رو بکشه که در واقع اینا کار هیونگش بود ولی اون الان نبود....

جئون باز هم تلاشش رو کرد تا ایندفعه پسر رو به حرف بیاره ولی حال پسر رو بدتر کرد...
_واییییی باید خودتو ببینی خیلی زشت شدیییی.
پسر با بغض نگاهی به جئون انداخت و بعد به آینه زل زد و با دیدن اینکه خون دماغش قطع نمیشه و واقعا زشت شده بی صدا اشک هاش رو رها کرد.

جئون واقعا پشیمون بود و طلب تهیونگ قبلی رو میکرد چون خوب میدونست که حالش بدجوری بده...
پسر رو توی آغوشش بلند کرد ولی ایندفعه تعجبی از سبک وزن بودنش نکرد.
عادت کرده بود....

توی خونه راه می‌رفت و کلماتی می‌گفت که به مزاق تهیونگ خوش بیاد ولی تهیونگ نه قصد خوابیدن داشت و نه حرف زدن.

با زنگ خوردن گوشیش همونطور که تهیونگ بغلش بود گوشی رو جواب داد که با پیچیدن صدای هیونگ و بعدش درگیری متوجه شد که باند ها باز هم باهم درگیر شدن.

با عجله تهیونگ رو روی مبل گذاشت و کتش رو پوشید و به سمت در رفت ولی دقایق آخر کتش اسیر دست کوچکی شد.

+ کوکی....نرو...





خب خب سلام.
فکر نکنید به این زودی قراره بهم برسن
هنوز خبری نی و خیلی مونده
واسه کامنت ها هم ممنونم و سپاس گذارم
و ببخشید که نتونستم جواب بدم
خیلی بدجور مریض شدم و پارتم‌ چون قول دادم
اپ کردم‌
دوستون دارم
بای بای...

"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora