در رو باز کرد که چیزی یادش افتاد و پوزخندی زد سرش رو به سمت هیونگ خستش چرخوند و شروع کرد به حرف زدن.
_ عام...هیونگ؟

هوسوک بالاخره چشم های خمارش رو باز کرد و به پسری که چند ماه ازش کوچک تر بود زل زد و ابرویی به معنی بله بالا انداخت.

جئون پوزخندی زد و گفت:
_توی آخرین ماموریت...
اومده بود و دنبال تو بود تا پوزتو به زمین بماله ولی وقتی من رو دید و فهمید که تو نیومدی جری شد و به سمت من حمله کرد.
و وقتی داشت در رو میبست بلند گفت
_ لطفا بیا جمعش کن آقای جانگ من خونه و زندگی دارم دیگه درگیر نمیشم با حریف شما.

و منتظر حرف هوسوک نموند و در رو بست و متوجه لبخند بی حال ولی امیدوار کننده هوسوک نبود.
دفعه بعد خودشم می‌رفت برای مأموریت تا اون نارنگی کوچولو رو ببینه.
دلش لک زده بود واسه یه دعوای خوب.

+ وای هیونگ چرا نمی‌فهمی این پسر روان منو گاییدهههه.
نفسی گرفت و دوباره به غرغر هاش ادامه داد.
+هر روز تکرار میکنم هر روز ازم یه اتو جدید گیر میاره و با اون منو تهدید می‌کنه تا به حرفاش گوش بدمممم

یونگی بدون توجه به حرف های تهیونگ نارنگی و کمی میوه از یخچال برداشت و روی کاناپه سفید رنگ خودش رو ولو کرد و شروع کرد به خوردن موزش.

تهیونگ کلافه بلند شد و خونه رو با پاهایه کوچکش متر کرد.
+ هیونگگگگ..به من توجه کننن.
یعنی چی یعنی چی یه پسر یه پسر بچه به من دستور میده.
کیرم تو سلطه اتتتتت.

چند دقیقه سکوت کرد که باعث نگرانی یونگی شد.
سرش رو از گوشی درآورد و بالا گرفت و به تهیونگی که با لبخند خبیث وسط خونه وایساده نگاهی انداخت.
باز چه نقشه کصشری تو ذهنش بود.

+فهمیدم چیکارش کنمممم من...
یونگی پوفی کشید و پوست موز رو توی بشقاب کرمی رنگ انداخت و جمله تهیونگ رو کامل کرد.
؛ لازم نکرده عاشقش کنی و ازش انتقام بگیری کصخل گل به خودی بزنی خودت عاشق شی.

تهیونگ پوفی کشید و وسط خونه نشست و موهاشو کشید.
+ این پسر این پسر تخص
کاش بمیره هیونگ کاش..هقق..عوضی..

یونگی کنار پسر روی زمین نشست و دستی به روی کمرش کشید و در آغوشش کشید.
؛ هی کوچولو میفهممت....ولی نزار این نفرت جاشو به یه حس دیگه بده متوجهی چی میگم ؟

تهیونگ دماغش رو بالا کشید و با مظلومیت تمام به چشم های هیونگش زل زد.
+یعنی..یعنی..فین..چی..هیونگ؟

یونگی نفسی گرفت و تهیونگ رو از داخل آغوشش خارج کرد و دست هاشو روی زانوهایش قفل کرد.
؛من اعتقاد دارم که احساسات عاشق میشن برای مثال
ناراحتی.
تنهایی.
غم.
شادی.
حقارت.
ترس.
و از همه مهم تر و جدی تر نفرت.
تو میتونی همه اینا رو امتحان کنی و میبینی که هیچکدوم قوی تر از نفرت نمیشه.

تهیونگ با دقت به حرف های هیونگش گوش میداد و ترجیح داد که سکوت کنه و و دلیل این حرف هیونگش رو بدونه.

یونگی لبخند زد و دستی به موهای فر فری پسر کشید.
؛ چون وقتی نفرت عاشق میشه ماندگار تره.
چون تو قبلا کل خصلت های بد اون آدم رو دیدی طعم نفرت رو چشیدی و مهم تر از همه وقتی عاشقش شی تمام اخلاق های بدش رو حفظی
در نتیجه تو با تمام بد بودن هاش عاشقش شدی و باختی.

تهیونگ دماغش رو بالا کشید و سرش رو روی زانو هاش گذاشت.
نمیدونست با اون پسر میخواد چیکار کنه نمیدونست ولی عشق؟
اون گزینه آخر تو گزینه هاش بود.



خب خب سلاممم
چطورید؟
دیدین چی شد؟
به نظرم این پارت یکم حق بود....
چون حرفایی بود که دوست داشتم بقیه هم بشنون.
سو دوستون دارم
نظرات خود را از ما دریغ نکنید.
بای بای گوگولیام.

"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"Where stories live. Discover now