بعد از حدود نیم ساعت و گرم شدن غذاش جلوی تلویزیون نشسته بود و کانال ها رو بالا پایین میکرد که اخبار نظرش رو جلب کرد.

کمی از کیمچی که همسایه اش بهش داده بود و بماند سر همون کیمچی چقدر با تهیونگ لاس زده بود رو روی برنجش گذاشت و با کمی گوشت داخل دهنش گذاشت.

اخبار درمورد گروهی بود که جدیدا توی شهر غوغا کرده بودن.
اشتباه نکنید اون یه گروه موسیقی نبود بلکه یه گروه خلافکار بودن.
اونا دزدی های هوشمندانه ای رو مدیریت میکردن و هرکس جلوشون بود رو به شکل بدی میکشتن و به شکل بد و بی رحمانه ای از کنار جسدش گذر میکردن.

اخمی کرد و کنترل رو برداشت تا کانال رو عوض کنه تا لااقل غذاش کوفتش نشه که با دیدن عکسی که دوربین های مدار بسته از یکی از عضو اون گروه گرفته بود متعجب شد.

اون پسر هم براش آشنا بود و هم غریبه.
روی استپ زد و عکس رو استپ کرد و صدای تلویزیون رو قطع کرد تا یکم روی عکس فوکس کنه تا شاید یادش بیاد این پسر رو کجا دیده.

توی اون عکس غرق شده بود که با شنیدن زنگ در با ترس بالا پرید و باعث شد کمی از کیمچی روی لباسش بریزه.
با عصبانیت چرخی به چشم هاش داد و پا کوبان به سمت در رفت و با حرص در رو باز کرد تا به فرد پشت در بتوپه ولی با دیدن اون پسر پشت در متعجب بهش زل زد و دهنش باز موند.

اون پسر آدرس خونه اش رو از کجا آورده بود؟
اصلا از کجا این محله رو پیدا کرده بود؟
لعنت بهش معلوم بود امسال سال سختی برای تهیونگه با وجود اون پسر.

خواست در رو ببنده که پسر فرض تر خودش رو داخل خونه انداخت و باعث تعجب تهیونگ از این همه سرعتش شد.

+ هی هی گمشو بیرون.
خونم رو از کجا پیدا کردی ؟
با تواممممم برو بیرونننن

پسر بدون توجه به جیغ جیغ های استادش وارد خونه شد و خودش رو روی مبل سفید رنگ انداخت.
_ آخ آخ استاد چه خونه چه خونه عام
کلمه ای برای بیان حسش پیدا نکرد.
اون خونه بدجوری به خاطر رنگ های روشنش روی مخش راه می‌رفت ولی از طرفی قشنگم بود.
_ بیخیال تخمیه مثل خودت.

تهیونگ از گستاخی پسر رو به روش دهنش باز مونده بود و نمیدونست چی بگه عصبی به سمتش پا تند کرد و با گرفتن یقه اش به سمت در کشیدش تا بیرون بندازتش.
+برو برو بیرون برو.
ولی غافل از کمی تکون خوردن اون پسر.

جئون با خنده به پسر احمق رو به روش زل زد.
اون پسر خیلی ساده تر از این حرفا بود و این کارش ؟
ته خنده.
نمیتونست منکر بانمک بودنش بشه.

پسر درحال کشیدن جئون به اینور و اونور بود که لباس اون فسلقی نظرش جلب کرد.
بالاخره بلند شد و جلوی پسر ایستاد که باعث تعجب تهیونگ شد.
قدم به قدم جلو رفت و باعث شد تهیونگ به دیوار برخورد کنه و دست هاشو روی سینه هاشو مشت کنه و با ترس به اون پسر زل بزنه.

اون پسر روانی بود و هرکاری ازش بعید بود و تهیونگ؟
نمی‌خواست اولینش واسه همچین فردی بره.
جئون با انگشت به زیر دماغ تهیونگ زد که باعث شد سرش بالا بیاد و چشم تو چشم باهاش حرف بزنه.

_ببین پسر جون می‌خوام مرز ها رو باهات مشخص کنم خب؟
تو حقی نداری که توی کلاس اینطوری باهام حرف بزنی و یا واسم تایین تکلیف کنی متوجهی؟
یا البته بهتره بگیم بچه ای که نمیتونه حتی غذاشو بخوره چطوری میخواد متوجه حرفای من شه هوم؟

و به لباس تهیونگ اشاره کرد که باعث اخم بانمک تهیونگ شد.
تهیونگ میخواست دهن باز کنه و اون پسر رو فوش کش کنه که با کشیده شدن دستش به طرف مبل حرفشو خورد و منتظر حرکت شاگرد تخصش موند.

جئون گوشیش رو تنظیم کرد و به گلدونی زرد رنگ روی میز تکیه اش داد و وقتی مطمعن شد گوشی درحال فیلم گرفتنه روی میز نشسته و پاهاشو طبق عادتش باز کرد و ظرف غذا رو در دست گرفت و به پسری که داخل مبل جمع شده بود و با ترس بهش زل زده بود نگاهی انداخت و با پوزخند گفت

_ دهنتو باز کن پسر خوب!







خب خب سلاممممممو
حال احوال؟
خب اینم یه پارت دیگه امیدوارم دوسش داشته باشید
و خب منتظر نظراتتون هستم و همچنین
میتونید داستان رو واسم حدس بزنید؟:)
چون خودتون میدونید بوک های من غیر قابل پیشبینیه
سو منتظر نظراتتون هستم
بای بای فندقای من

"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"Where stories live. Discover now