part 23 آبندروت

En başından başla
                                    

-نشنیدی چی گفتم مانسی؟
تهیونگ که تا اون موقع داشت دستشو روی پایین تنه تحریک شدش فشار میداد نگاهشو از جونگکوک دزدید و خیلی اروم زیپ نیمه بسته ی سویشرتشو پایین کشید و بعد از در آوردن دست هاش از توی آستین های اون تیکه پارچه خز مشکی حالا فقط یه تیشرت سفید ساده برش بود..
سوییشرت رو سمت جونگکوک گرفت و دوباره با همون لحن اروم و خجالت زده اوایل اشناییشون توی رستوران گفت:

+پ..پات خونریزی داره مطمئنی میخوای اینجا انجامش بدیم؟
جونگکوک سویشرت رو از دست پسر گرفت و سر بلند کرد دوباره به خیابون خلوت و تاریک روبه روش زل زد و همچنان که سوییشرت رو روی سقف ماشین می‌گذاشت ریز و مخفیانه خندید اما سعی کرد خنده شو کنترل کنه و با جدی بودنش همچنان این بازی رو ادامه بده پس دوباره سرش رو سمت تهیونگ برگردوند و گفت:

-نگران دست خودت باش چون میخوام خیلی محکم پشت کمرت قفلش کنم خوشم نمیاد زیاد وول بخوری پس ممکنه درد بگیره!
تهیونگ خیلی پر صدا اب دهنش رو قورت دادم و سرشو پایین انداخت پاهاشو توی هم کشید و سعی کرد به هر چیزی به جز چشم ها یا بدن جونگکوک نگاه کنه اما نمیدونست که پسر کوچیکتر در حال خوردنه خندشه و اینا همه فقط یه تلافی بزرگه..

+م..من تاحالا با یه پسر انجامش ندادم.
جونگکوک لبخند رضایتمندی رو لب هاش نشوند و درحالی که یکی از دستاشو رو به سقف ماشین تکیه داده بود، دست مخالفش رو زیر چونه پسر برد و به بالا هدایتش کرد و گفت:

+بیخیال هر دو میدونیم حتی با یه دخترم انجامش ندادی.

تهیونگ از خجالت و عصبانیت سرخ شده بود و مدام ناخن هاشو تو دستش فشار می داد اون باکره نبود اصلا و ابدا ولی اینکه جونگکوک اینطوری زیر سوال میبردش براش اذیت کننده بود پسر هم با دیدن چشم های تهیونگ کاملا متوجه این قضیه شد و تصمیم گرفت که بیشتر از این پیش نره و خود دار تر باشه پس عقب رفت و سوییشرت رو تنش کرد، زیپش رو تا پایین سینه ش بالا کشید و بخاطر گرمای تن تهیونگ که حالا بهش منتقل شده بود لبخند کوچیکی زد و گفت:

- اها بهرحال چیو میخواستیم انجام بدیم؟ من که فقط سوییشرتتو میخواستم چون سردم بود.

تهیونگ عصبی خندید حالا متوجه قصد جونگکوک از کار هایی که کرد، می‌شد
پسر واقعا میخواست جور دیگه ای خیسش کنه و موفق هم شده بود..

+ ایندفعه که گذشت اما دفعه دیگه من واقعا در حالی که پاهات رو شونمه انگشتمو تا ته توی زخم روی رونت فرو میکنم کاملا متوجه دردناک بودن قضیه بشی!

و بعدم پاهاشو داخل ماشین برد و خیلی محکم در رو توی صورت جونگکوک بست
جونگکوک هم ماشین رو دور زد و سوار شد و قبل از اینکه استارت بزنه باند و چسب هارو از جیبش بیرون کشید و بی حرف روی پاهای تهیونگ گذاشتشون تا دستش رو پانسمان کنه و بعد از روشن کردن سیگارش ماشین رو به حرکت دراورد
بعد از چندین دقیقه سکوت بینشون ایندفعه جونگکوک بود که شروع کرد:

𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin