لئو ناباور و شوکه بود!
جسم ماهیچهای درون قفسهی سینهاش محکم خودش رو به در و دیوار میکوبید و قصد داشت از هر طریقی شده بیرون بزنه و جونش رو بگیره.
نمیدونست چیزهایی که میشنوه حقیقت هستند؟ و یا رویایی که نیمه شب دچارش شده و گریبانش رو گرفته؟
اما راجر قرار نبود تمومش کنه.
اون همچنان ادامه میداد و نفس میبرد با احساسی که در کلامش جاری بود.
را- همهی اینها رو توی ذهنم پس میزدم ولی این خیال شیرین قصد رها کردنم رو نداشت!
دلم تو رو میخواست... مبحوسش کردم و از قفس بیرون پرید،
سرکوبش کردم و شورش کرد!
نمیتونست بیخیالت بشه و با منم کاری کرد تا نتونم!
از تویی که میگفتی منتظرم میمونی تا به خونه برگردم..
لبهاش از حرفهایی که بی وقفه گفته بود خشک شده بودند و التماس میکردند تا مرطوبشون کنه.
شاید با رطوبت لبهای صورتی رنگ پسری که از تعجب میونشون فاصله افتاده بود.
را- خونهی من میشی؟
میمونی تا هرجا که هستم من و به مکان امنم برگردونی؟!
شوک و ناباوری به لئو اجازهی حرکت و حرف زدن نمیداد.
به گوشهاش شک داشت و جریان گرمی رو از نوک پا تا فرق سرش احساس میکرد.
راجر هم متوجهی این موضوع شده بود اما نمیتونست بیشتر از این صبر کنه.
توی رگهاش به جای خون، جوشش شراب قرمز رو حس میکرد و لبهاش عاجزانه در تمنای جفت شدن با لعلهای خواستنیِ موجود مقابلش به تکاپو افتاده بودند.
بی فکر اضافهای فاصله رو از بین برد و لبهای منتظرش رو به مقصد رسوند.
تودهی نرم و شیرینی که مثل یک رویای باورناپذیر و غیر قابل دسترس بود.
خوشی و حال خوبش اما زیاد طول نکشید و سیلی محکمی که به یک طرف صورتش برخورد کرد برق رو از سرش پروند!
سرش از شدت ضربه کج شد و لبخند بزرگی روی لبهاش نقش بست تا اون رو شبیه به یک احمق جلوه بده.
پسرش دست سنگینی داشت و میتونست احساس کنه سمت چپ صورتش عاری از حس شده و گزگز میکنه.
سرش رو صاف کرد تا چیزی بگه اما مجال پیدا نکرد و طرف دیگهی صورتش هم سیلی جانانهای خورد که باعث شد نالهی آرومی از درد سر بده!
دستش و روی صورتش گذاشت و ناخوادآگاه تک خندهی هیجان زدهای از بین لبهاش فرار کرد.
را- میتونستی یکم آروم تر بزنی عزیزم!
دست لئو که بار دیگه بالا اومد، با عجله خودش رو عقب کشید و ناباور به اون چشمهای سرخ از عصبانیت زل زد.
ل- تو دوست دختر داری!
دهنش رو باز کرد تا توضیحی بابت گندی که زده بود بده اما لئو قصد کوتاه اومدن نداشت.
کم کم داشت شوک رو کنار میزد و احساسات ضد و نقیض باعث میشدن عصبانی بشه و ندونه که چه عکسالعملی نشون میده.
گلدونی که روی میز بود به سرعت برداشت و سمت راجر پرت و جاخالیِ به موقعِ مرد جوان سبب شد دیوار مسئولیت خورد کردن گلدون رو بر عهده بگیره.
YOU ARE READING
Depend on it
Fanfiction_ما روحهای بههم گره خوردهایم. Complete آنپاپ شده برای اینکه ادیت بشه و به زودی برمیگرده.
• 10 •
Start from the beginning
