______
دلیل، فقط چند سطر نوشتهی ذهنی برای توجیه لحظهای مغزه؛
همهی چیزهای خارقالعاده و بزرگ در لحظه و بدون فکر انجام میگیرن.
______
Abu dhabi 6 p.m
همه چیز بیش از حد تجملاتی و متفاوت به نظر میرسید؛
برای آدمهایی که تمام طول عمر خودشون رو در غرب گذرونده بودند، سفر به یک شهر عربی که در خاورمیانه قرار داشت خاص و جدید به حساب میاومد.
مردم، نگاهها، پوشش، غذاها، زبان و فرهنگ عربی کاملا در مغایرت با دنیای اروپایی و آمریکایی بود و این مسئله به دور از موضوع کاری، تجربهی جذابی به نظر میرسید.
خوشبختانه فصل زمستان نزدیک و هوا نسبت به بقیهی فصول معتدل بود؛ این نکتهی مثبتی برای اونها که به گرمای اذیت کنندهی عربستان عادت نداشتند تلقی میشد.
پرواز طولانی مدت و خسته کنندشون که به پایان رسید، مستقیما از فرودگاه به یک خونه بزرگ که طبق گفتهی دومنیک برای مدت زمان حضور اونها در این شهر تدارک دیده شده رفتند.
ماشین های فوق لوکس و ضد گلولهای که به طور منظم توی گاراژ عظیم اون خونه به چشم میخورد هم نشون میداد که احتمالا سفرشون از مدتها پیش برنامهریزی شده.
خستگی بهشون اجازهی کنکاش کردن در خونه رو نمیداد پس همگی وارد اتاقهایی که بینشون تقسیم شده بود شدند و تصمیم به استراحت گرفتند.
تنها کسی که هنوز چمدونهاش و وارد اتاقی نکرد و از وقتی که رسیده بودند برای مدتی غیبش زده، راجر بود.
تا قبل از تاریک شدن هوا از حمام توی اتاقشون استفاده کردند و بعد از غروب آفتاب همگی توی سالن خونه جمع شدند.
هر کسی به کاری مشغول بود و زنی که خودش رو به عنوان خدمتکار به اونها معرفی کرد مشغول تدارک شام برای اون جمعیت گرسنه بود.
زین که کنار لئو رو برای نشستن انتخاب کرده بود هر چند دقیقه یک بار برای موضوع جدیدی غر میزد و حالات صورتش لئو رو به خنده میانداخت.
ز- معلوم نیست کجای این بیابون گم و گور شده
شاید رفته با شترهای صحرا همنشینی کنه!
از بچگی همین جوری یهویی غیبش میزد.
آره خب منظورم اینه که اون برادرمه و من میدونم چه چیزی ازت خواسته لئو
با اینکه اون نیمهی دیگهای از روح من به حساب میاد و همون چیزهایی که خودت میدونی، وابستگی بیش از حدم بهش و این حرفها-
اما اگه دلخور یا ناراحتی فقط بهم بگو عزیزم، من طرف توام!
لئو که تموم مدت با لبخند به اون مرد که به طور دوست داشتنی جدیت و شوخی رو در کلامش جای داده بود نگاه میکرد، دستش رو گرفت و سرش و تکون داد.
ل- ممنونم که هستی زینی
این خیلی ارزشمند و قشنگه که همیشه سمت من میایستی با این که اون برادرته و فردی که باید ازش حمایت کنی!
YOU ARE READING
Depend on it
Fanfiction_ما روحهای بههم گره خوردهایم. Complete آنپاپ شده برای اینکه ادیت بشه و به زودی برمیگرده.
