-warning
با یک دست موهای بلند دختر رو کشید و با حرص لب پایینیش رو گاز گرفت و توجهای به نالهی دردمندش نکرد.
با دست دیگهاش رونهای لخت دختر و لمس کرد و برای لحظهای اتصال لبهاشون و از بین برد تا نگاهش کنه.
اون با عشق خیره به چشمهاش نگاه میکرد و این درست برخلاف نگاه خودش بود.
عجیب به نظر میرسید اما حتی تمایلی برای ادامه هم نداشت!
اون دختر جذابی بود و این جذابیت و اغواگری تقریبا هر مردی رو تسلیم خودش میکرد اما، راجر تماما در فکر چشمهای غمگینی بود که موقع خداحافظی حتی نگاهش هم نمیکردن!
دائم در تلاش بود اون حس موذی که پسرک چشم آبی رو در کنار خودش میخواست سرکوب کنه و برای این کار از هیچ کاری دریغ نمیکرد.
پس بیتوجه به افکار و احساسات فوران کردهاش، به دختر لبخندی زد و سرش رو پایین برد.
روی قفسه سینهی اون رو بوسید و زبونش و روی پوستِ شفافش که با بوی لوسیون میوهای معطر شده بود کشید.
لبهاش و پایین تر برد و به نیپل سینهاش چسبوند و محکم مکید تا صدای نالهی بلندش رو بشنوه.
انگشتهای وسطی و اشارهش رو نوازش وار از روی گردن تا بین پاهای باز شدهی اون کشید و اونها رو روی پوسی به شدت داغ و خیسش کوبوند.
همونطور که به ترتیب از نیپلهاش با لب و دندون پذیرایی میکرد، تا بند اول دو انگشتش رو در شکافی که بین پاهای دختر بود فرو برد و بدن اون رو که سعی داشت برای گرفتن لذتی بیشتر پایین تر بیاد بین بازوهاش قفل کرد.
دخترک که انگار مشتاق چیزهای بیشتری بود، دستهاش و روی سینهی راجر گذاشت تا کمی به عقب هلش بده.
راجر اما بیتوجه بهش انگشتهاش و بیرون کشید و کمی عقب رفت.
کارهاش آروم پیش میرفتن و این موضوع حتی اون دختر و هم متعجب میکرد.
چرا راجر امشب جوری رفتار میکرد که انگار هیچ میلی برای ادامهی رابطه نداره؟!
راجر دستهاش و زیر زانوهای دخترِ دراز کشیده گذاشت و کمرش رو از روی تخت بلند کرد تا در پوزیشن درست قرارش بده.
سرش رو بین زانوهای اون برد و زبونش رو با ملایمت روی جسم تحریک شدهی بین پاهاش کشید.
لبهاش دور کلیتوریس خیسش حلقه کرد و اون جسم سفت شده رو مکید و باعث شد نالهی بلندی از بین لبهای اون آزاد بشه.
پس سر راجر رو بیشتر به خودش فشار داد و از حس داغی زبونش به همراه انگشتهایی که به تازگی واردش شده بودن، نفس رو در سینهش حبس کرد.
انگشتهای بلند راجر با مهارت روی نقطهی درستی ضربه میزدن و زبونش با بازیگوشی همه جا سرک میکشید.
همهی اینها حس فوق العادهای به دختر میداد و عقل از سرش میپروند ولی همچنان انتظار چیزی بیشتر از این داشت.
چیزی مثل عضو بزرگ اون پسر که حتی لباسهاش هم کامل از تنش در نیاورده بود!
YOU ARE READING
Depend on it
Fanfiction_ما روحهای بههم گره خوردهایم. Complete آنپاپ شده برای اینکه ادیت بشه و به زودی برمیگرده.
