Chapter 23

23 0 0
                                    

AUTHOR: DARK SUN

CHANNEL: ULTRAFICTION1

Part 23

˗ˏˋ ꒰  ♡  ꒱ ˎˊ˗

کریس در حالی که روی مبل نشسته بود به چهره ی آروم داهیون و نگاه یخی و سرد سهون نگاه میکرد و منتظر بود تا کای اون جلسه ی احمقانه رو تموم کنه.. آرامش داهیون اون رو از هر چیزی مطمئن میکرد و نگاه بی روح برادرش مثل همیشه بهش میفهموند هیچ چیز آزاردهنده ای وجود نداره و حالا.. وقتشون داشت تلف میشد!
+ زیاد طولش نمیدم.. همه میدونن که طلسم های تاریک سالها قبل توسط امپراطور هامین جمع شد و هیچکس بعد اون نتونسته مرگ های ممنوعه رو رقم بزنه..
کریس لبخند کجی زد و گفت
× دفعه ی سومه داری تکرارش میکنی
کای دندوناش رو روی هم کشید و داهیون با تک خنده ی مسخره ای گفت
÷ حافظه اش ضعیفه تکرار میکنه یادش نره
و با لبخند محو سهون، کای عملا منفجر شد و از روی صندلیش بلند شد و دستش رو روی میز کوبید
+ به مسخره گرفتین چنین مسئله ی مهمی رو؟
کریس سری تکون داد و گفت
× خودت هم میدونی کار ماها نیست
+ جز شما.. کسی نیست که اصرار طلسم هامین رو بدونه
داهیون ابروهاش رو بالا انداخت
÷ کای.. هیچکس از اصرار طلسم پدرم خبر نداره جز خودش که دیگه نیست!
کای لب هاش رو به هم فشار داد و در حینی که به سهون خیره بود گفت
+ اگه الان حقیقت روشن بشه.. میشه راحت تر جمع و جورش کرد.. اما بعدا‌..
× ما هم میخوایم زودتر حقیقت روشن بشه و به خاطر بازخواست ها و رفتار عجولانه ات، ازت شکایت کنیم!
انگشتاش رو به میز فشار داد و لحظاتی بعد فردی وارد اتاق شد و چشمی کوچیکی رو روی میز گذاشت و رفت. نگاه هر سه به سمت دیوار سفید اتاق کای رفت که تبدیل به شبکه ی پیکسلی شده بود.
+ اینو ببینید
تصاویر محو سایه هایی به نظر میرسید و بعد روی بخشی متوقف شد و کای نزدیک سهون متوقف شد و به تصویر اشاره کرد
+ اینجا.. یه چیز خیلی خوب مشخصه
به یکباره خم شد و مچ دست راست سهون رو گرفت و بالا آورد و به دستبند فلزی دستش اشاره کرد
+ میبینیش داهیون؟
نگاه داهیون از روی دست سهون ، روی صفحه ثابت شد و پوزخند زد
÷ عقلت رو از دست دادی؟
کای به تصویر اشاره کرد
این دستبند توی تصویر افتاده.. میخوای بگی نیست؟
÷ نه ولی خیلی ها میتونن مشابهش رو داشته باشن.. تو به خاطر این..
- من اونجا بودم
صدای خونسرد سهون باعث سکوت عجیب توی اتاق شد. چشم های کریس و داهیون به شدت گرد شده بود و لبخند پیروزمندانه ی کای داشت توی ذوق میزد
× تو.. چی گفتی؟
سهون نگاهی به کریس و داهیون انداخت.. امیدوار بود با گفتن حقیقت، حرفش رو باور کنند.
- من اونجا بودم
÷ تو اونجا بودی.. خب؟.. تعریف کن!
کای درحالی که دست سهون رو رها کرده بود وسط حرف داهیون پرید و گفت
+ البته نه اینجا.. بلکه اتاق بازجویی!
داهیون چشم غره ای به کای رفت و به سهون که با خونسردی تمام نشسته بود خیره شد تا حرفاش رو بشنوه.. کریس هم پرسشگرانه به برادر کوچیکش زل زده بود و مطمئن بود برادرش نمیتونسته طلسم پدرشون رو بشکنه..
- داشتم عبور میکردم که اون سایه هارو دیدم.. اونا مثل ما به نظر میومدن اما انگار دود هایی بودن که لباس تنشون بود... تا حالا ندیده بودمشون پس از اونجا به سرعت دور شدم.. همین..
کای تک خنده ی بلندی زد و مچ سهون رو محکم کشید و بلندش کرد
+ فکر کردی احمقم و این حرفارو باور میکنم؟
سهون محکم مچش رو از بین انگشتای کای بیرون کشید و کریس هم از روی مبل بلند شد و گفت
× این مسخره بازی رو تموم کن کای!
کای با حالت عصبی گفت
+ اینبار نمیتونین قسر در برین!
داهیون در حالی که ایستاد، بین سهون و کریس و روبروی کای ایستاد
÷ کیم جونگین.. فکر نمیکردم تا این حد یه مسابقه روت تاثیر بزاره که به این بهونه ها رو بیاری
کای در حالی که دستاش رو توی جیب هاش فرو میکرد گفت
+ این موضوع جدیه داهیون!
÷ چون جدیه دارم وقتمو باهات تلف میکنم.. قطعا اون تصویر تار نمیتونه مدرکی باشه.. و اگه سهون حقیقت رو نمیگفت و نمیخواست همکاری کنه.. قطعا همینقدر هم نمیتونستی حرفی بزنی..
با انگشت اشاره اش به شونه ی کای زد
÷ از فرصت همکاری استفاده کن تا از دستش ندادی!
کای که حالا سکوت کرده بود، نگاهش رو بین کریس و سهون میچرخوند
+ باشه.. سهون باید برای حل مسئله، هر روز همینجا باشه!..
لحظاتی بعد، صدای در بلند شد و یکی از نگهبان ها وارد اتاق شد و گفت
= قربان.. فرمانده جی چان ووک اینجا هستن و میخوان باهاتون ملاقات کنند
سهون در حالی که اسم فرمانده ووک رو زیر لبش زمزمه میکرد، سر بالا آورد و لحظه ی بعد مچ دست کریس رو گرفت و به سمت در خروجی دوم کشوند و گفت
- ما الان میایم..
کای در حالی که نگاهی به کریس و سهون کرد که داشتند اونجا رو ترک میکردند، رو به داهیون گفت
+ فکر کنم وقت رفتنته وکیل مدافع!
داهیون قدمی به سمت کای برداشت و توی چشماش زل زد و با جسارت و گستاخی همیشه گفت
÷ خودتم میدونی .. بهونه هات مزحک ان
+ کارش تموم شد میگی بیاد و باید تا حل این مسئله همین جاها باشه!
داهیون ابرویی بالا انداخت و از اتاق بیرون زد.

THE KINGDOM OF NOPRATISWhere stories live. Discover now