Chapter 09

26 9 3
                                    

به چشم های سیون نگاه کرد و لب هاش رو به هم فشار داد
+ آره میتونیم یه طوری رد بشیم که آسیب ببینیم!
سیون چشم هاش رو چرخوند و گفت
- هم وزنتم.. نگران نباش!
ابروهاش رو بالا برد و با پیش قدم شدن سیون هوف صدا داری کشید. از نظر لوهان، سیون اعتماد به نفس عجیبی داشت و حاضر بود قسم بخوره یه روده ی راست توی شکمش وجود نداره!..  

درحالی که به حلقه ها چنگ زد از روی بلندی پرید و دونه دونه به خودش تاب داد و پشت سیون حرکت کرد و هر دو با ریتم آروم اما حرکات سریعی روی سطح فلزی نازکی ایستادند. به طوری که اون سطوح برنده کمترین فشار رو به پاهاشون بیاره.. لوهان سرش رو تکون داد و دستش رو به سمت قلتک برد و به یکباره دستاش رو به بالای قلتک رسوند و در ثانیه ای قلتک چرخید که دست هاش توسط دست های سیون گرفته شد و هر دو روی قلتک آویزون شده بودند. لوهان نگاهی به کریستال های زیر پاهاش که پایین تر از قلتک بود، انداخت و نفس راحتی کشید.. اگه روی اون کریستال ها سقوط میکردند دردی سرد و برنده رو تا مغز استخونشون حس میکردند به طوری که یک روز تمام با کوچکترین تحرکی اه از فغانشون رها میشد. سیون درحالی که دست لوهان رو محکم تر گرفت در طول قلتک، دستاشون رو به جلو کشید و اون دو با هر پرش رو به بالای کوچیک، چند سانتی به جلو حرکت میکردند. هر چه به آخر نزدیک میشدند کار سخت تر و طاقت فرساتر میشد. کشیده شدن دست هاشون به کتف، مفصل های دست و مچشون فشار میاورد و هر بار که قلتک زیر دستاشون حرکت میکرد ترس و وحشت سست شدن گره دستاشون، بهشون هجوم میاورد و این هنوز اول راه بود.. بعد از سختی های زیاد موفق شدن از اولین تمرین رد بشن و حالا باید از راهروی گوی ها داغ میگذشتن.. یک پل باریک و گوی های انرژی که از زیر، رو و بغله های پل رد میشد. جایی که میتونست صدمات جدی به دوتاشون بزنه.. لوهان درحالی که جلوتر حرکت کرد گفت
+ باید بتونیم با هم حرکت کنیم.. اگه خم شدم، خم شو.. به راست یا چپ متمایل شدم هم انجامش بده.. امیدوارم متوجه اهمیتش باشی
سهون با نگاه خنثی و سردی به لوهان زل زده بود و بعد به جلوش اشاره کرد
- حرکت کن
انتظار جواب درستی از سیون رو نداشت اما همین هم میتونست امیدوار کننده باشه.. پاش رو روی پل ده سانتی گذاشت و با سرعت شروع به حرکت کرد.. میدونست اگه آروم آروم پیش برن قطعا انرژیشیون تا آخر مسیر تخلیه میشه و ممکنه نتونن از این مرحله ی تمرینا رد بشن.. با نزدیک شدن گوی ها به سمت پاش به یکباره پرید و با حرکت گوی مقابل سرش، به یکباره روی پل نشست .. پل باریک شروع به تکون خوردن کرده بود و هر لحظه یه گوی به سمتشون میومد. سرش رو برگردوند و با دیدن سیون که هنوز حرکت نکرده چشماش گرد شد و فریاد زد
+ چرا وایستادیییییییی
سیون درحالی که به لوهان نگاه میکرد با تردید پاش رو روی پل باریک گذاشت.. نمیدونست چرا اما حس بدی نمیگذاشت قدماش رو سریع کنه.. حس ترسناک سقوط.. سقوط ... سقوط... توی مرحله ی قبل اطمینان داشت دستش به نقطه ای وصله اما اینبار همه چیز همون تماس پاش با پل فلزی نرده مانند بود.. همون حس وحشت شکست توی وجودش پخش میشد که بار دیگه فریاد لوهان اونو از فکرش بیرون کشید
+ بدوووو... سیون عجله کن!
نگاهی به چهره ی مضطرب لوهان کرد و به یکباره شروع به دویدن کرد. لحظاتی بعد به نقطه ای که لوهان اونجا ایستاده بود، رسید. حس بدش کمتر شد و دستش رو سمت دست لوهان برد و محکم گرفت. نگاه لوهان روی دست سیون ثابت موند و بعد نگاهی به چهره ی سرد و چشم های خالی از حیات سیون که اینبار رنگ اضطراب داشت ، نگاهش رو به جلو داد. انگشت هاش رو دور دست سیون محکم کرد و اینبار هم زمان با هم جلو رفتند.  حرکات و پرش های اون دو با ریسک زیادی انجام میشد اما این تنها راه عبور از اون تمرینات لنت شده بود..اما هماهنگ شدن اون دوتا کمک کرده بود تا به راحتی به سمت انتهای پل نرده ای برسن و بالاخره از اون تمرین هم رد شده بودند.

THE KINGDOM OF NOPRATISΌπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα