Chapter 07

30 10 1
                                    

حس میکرد هنوز خستگی توی تنشه اما با این وجود در تلاش بود سرحال باشه.. از سوئیت بیرون زده بود و حالا داشت به محل تمرینات میرفت. تموم مدتی که توی این مسیر بود به مردم که در حال کار و تلاش بودند نگاه میکرد. دنیا همین بود.. تحرک و جنبش برای خواسته های مختلف هر فرد.. فرقی نداشت کی باشی و یا در کجا.. حتی رنگ و جنس و گونه ها هم فرقی نداشت.. تو برای بهترین ورژن خودت باید تلاش میکردی و هر چقدر دیرتر خسته میشدی، گرافیت وجودیت با سختی بیشتری گسترده میشد و به الماس تبدیل میشد. الماس هایی بی نظیر و بزرگ و گرانبها.. تک خنده ای روی صورتش نشست و نگاهش رو از پنجره ی خودرویی که توش نشسته بود به آدمای داخلش داد. البته به جز افرادی خاص.. حتی هنوز هم میانبر هایی وجود داشت.. میانبر هایی به قیمت یک عمر زندگی.. حس میکرد اون و همراهاش روی زندگیشون قمار کردند.. شاید هم لوهان بعد مرحله ی اول مسابقه، بیش از حد به این موضوع حساس و بدبین شده بود. به هر حال هر رقابتی برنده و بازنده ای داشت اما باز هم ذهن لوهان اون رقابت رو ناسالم میدونست. شاید اگه لوهان شاهزاده ی نوپراتیس یا حتی شاهزاده ی تراز اول آواپرا متولد میشد واقعا نیازی به شرکت توی چنین رقابتی رو نداشت..اما اون.. فقط از یه خانواده ی اشرافی ثروتمند بود که سالها از سیاست و مسائل دور بودند و به طرز عجیبی هم با این مسائل مخالفت داشتند جوری که لوهان فکر میکرد نکنه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه اما در نهایت میدید فقط حساسیت محسوب میشه.. انگار هیچوقت همه چیز به طور مساوی و عادلانه بین افراد تقسیم نمیشد حتی اگه قرن ها و قرن ها میگذشت. اما یه واقعیت خوشحال کننده وجود داشت. لوهان در عصری به دنیا اومده بود که میتونست با شرایط بهتری جایگاه اصلی خودش رو پیدا کنه.. شاید باید ممنون میبود.. ممنون برای زندگی که الان داشت!

از خودروی برقی تمام اتوماتیکی که با چند نفر سوار شده بود، پیاده شد و به محوطه ی بزرگ و جدید جلوش نگاه کرد که ستون های بزرگش تو چشم میزد و طاق های خمیده با گوشه های تیز رو ساخته بود. مثل یه رویای شگفت انگیز از داستان های آماندا تروگِر ( یک نویسنده ی ژانر های تخیلی و ترسناک در دوره ی لوهان عه ) بود که روح کنجکاوت رو بیدار میکرد تا به جلو حرکت کنی اما در نهایت انواع و اقسام تله های وحشتناک و معماهای پر ریسک تو رو به چالش میکشید و نهایت خوش شانسیت این بود فقط ناقص بشی!.. با اینکه لوهان طرفدار ژانرای هیجانی بود اما این حد از هیجان رو نمیتونست هضم کنه.. !

به سمت در حرکت کرد و خواست خیلی سریع جلو بره اما باز هم متوجه ی مغناطیس عجیب اونجا شد. اینطور که مشخص بود اون دوباره وارد محدوده ای شده بود که بازدارنده داشت تا هیچکس نتونه از قدرت های درونی مختلفش استفاده کنه.. واقعا نمیدونست چرا باید بدون استفاده از توانایی های ماورایی و قدرت های ویژه ، این دوره ها رو طی میکردند. به سمت اسکوتربرقی های نزدیک یکی از سکو ها رفت، سوار بر یکی از اسکوتر ها، درحالی که به جلو میرفت به هم گروهی هاش نگاه کرد. اونا هم از این شرایط کم و بیش، کلافه بودند. لحظاتی بعد همه به پلکان ها نزدیک شدند. نزدیک پلکان ایستادند، از پله ها به سرعت بالا رفتند و از در بزرگی رد شدند. پس از عبور از در ساختمون، مقابلشون سالنی با سقفی مرتفع بود. طبقات مختلف با فاصله های زیادی قرار داشت و گروه های دیگه هم به اونجا رسیده بودند. با اشاره ی سردسته ی گروهشون ، به سمت سرپرست رفتند و کمی بعد با عبور از راهروی نسبتا طویلی، سوار آسانسوری شدند و کمی بعد با توقف آسانسور و باز شدن در، به فضای سرسبز و بزرگی رسیدند که با سنگچین وانواعی از نرده و کلی ابزار مجهز و عجیب پر شده بود. مردی که به نسبت پخته تر به نظر میرسید روی سکویی ایستاد و همه به صورت منظم توی صف های کوتاهی ایستادند. مرد رو به جمعیت گفت

THE KINGDOM OF NOPRATISWhere stories live. Discover now