Chapter 11

16 5 0
                                    

نگاه خیره ای به سیون کرد و در حالی که با دو انگشتش پیشونیش رو فشار داد از روی صندلی بلند شد. اگرچه تصمیم گرفته بود از سیون فاصله بگیره ... حالا که بیشتر فکر میکرد اگه اینکار رو میکرد هیچوقت دیوار بینشون کوتاه تر نمیشد. اونا بیشتر و بیشتر از هم فاصله میگرفتند و در نهایت گروه اونا به خاطر این فاصله آسیب میدید و ممکن بود همه امتیاز رو از دست بدن.. و لوهان مقصر میبود.. چون حداقل اون به عنوان شروع کننده، وظیفه داشت با سیون کاملا مچ و هماهنگ بشه..
قدمی به سمت سیون برداشت که صدای دو رگه و لحن تند سیون رو شنید
- هنوز وقت استراحت تموم نشده
لوهان با پرویی تمام فاصله ی بینشون رو طی کرد
+ چطور مگه؟
سیون در حالی که نگاهش رو به لوهان دوخته بود گفت
- و تو فاصله ی دو متری که خواستم داشته باشیم رو شکستی
+ ناراحت شدی؟
تک خنده ای زد
- حسی ندارم
لوهان در حالی که ابروهاش رو بالا میبرد و نگاهی به اطراف کرد، یکباره سرش رو برگردوند. دستش رو بالا برد و به ثانیه ای نکشیده بود که مشت لوهان روی بینی سیون فرود اومده بود. لوهان این روش رو قبلا برای بچه پرو های دورش استفاده کرده بود و حالا این روش رو داشت روی اون جونور موذی امتحان میکرد شاید میتونست بهش بفهمونه رفتارش رو بهتر کنه..
درد توی صورتش پیچید جوری که حس کرد چیزی توی مغزش جابجا شد. برای لحظه ای چشماش سیاهی رفت و بعد دو دستش رو بالا آورد، یکی رو روی بینیش گذاشت و دیگری رو فورا روی مچ لوهان قرار داد. چشم هاش به یکباره به شدت تاریک شده بود و بدنش کم کم شروع به داغ شدن کرد. حس میکرد از درد و خشمی که سراغش اومده میخواد لوهان رو تیکه تیکه کنه.. درحالی که فشار دستش دور مچ لوهان بیشتر و بیشتر میشد توی صورت لوهان فریاد زد
- چه غلطی کردی!!!!!!!!
درحالی که دستش رو عقب میکشید با همون لحن و صدا جواب داد
+ کاری کردم به خودت بیای
- تو بیجا کردی!
+ خوب کردم!
درحالی که به شدت دست لوهان رو کشید به عقب هلش داد و گفت
- پات رو هر روز از گلیمت دراز تر میکنی..  کی به تو این حق رو داده؟
سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه و نیوفته و موفق هم شد
+ حق اینکه بهت گوش زد کنم ما یه گروهیم اما ذره ای موفقیت به دست نیاوردیم چون تو متوجه نیستی و هر روز خودت رو عقب میکشی و همه چیزوووو
نفسی گرفت و ادامه داد
+ همه چیزو میندازی گردن من تا تنهایی جون بکنم.. تو حتی ذره ای باهام هماهنگ نمیشی و حتی به همه ی اعضای تیم فکر نمیکنی که زنجیر فرسوده ای مثل تو.. میتونه زمان حیاتی کنده بشه و کل اتحادمون رو از بین ببره!
انگشتاش رو به کف دستش فشار داد و با لحن آروم اما ترسناکی گفت
- تو.. داری بهم توهین میکنی نه؟..
تک خنده ی بلندی زد.. تقریبا بحث اونا توجه اطرافیان رو تا حدی جلب کرده بود
+ نه.. دارم میگم دقیقا چی هستی
قدم سریعی به سمتش برداشت و روبروی لوهان ایستاد.. انگشت اشاره اش رو به قلب لوهان فشار داد و با انگشتش بهش تلنگری زد
- شاید اینم چون از همه ی گونه هایی مثل تو!.. متنفرم!.. احمق و گستاخ.. کسایی که فکر میکنن بیشتر از بقیه میدونن.. کسایی که تلاشای بیهوده میکنن.. کسایی که فرصت طلب و زورگو ان.. کسایی که برای خواسته هاشون جهان رو جهنم میکنن.. کسایی که نمیدونن کی ان و کجان و چه گوهی میخورن..
مکث کرد و با صدای خیلی آرومی ادامه داد جوری که انگار فقط لب زدن بود
- و.. کسایی مثل خودم!
لوهان با حرص بهش نگاه کرد و میخواست فریاد بزنه که متوجه عده ای شد که وارد محل تمرین شده بودند و حالا با ووک درگیر شده بودند. نگاهش روی سرپرست ووک ثابت بود.. ووک بعد از فرو کردن انگشتاش توی موهاش کنار رفت و افراد سیاه پوش که روی لباسشون آرم طلایی حک شده بود به سمتشون اومدند. اونقدر خیره به اون ها زل زده بود که توجه ی سیون هم جلب شد و کمی سرش رو برگردوند و به افرادی که نزدیک میشدند نگاه کرد. آرم طلایی روی لباسشون رو خوب میشناخت. اونا گارد نگهبان شاهزادگان محسوب میشدند که امور مربوط به امنیت، جاسوسی و دیگر مسائل از این قبیل رو بررسی میکردند و حضورشون براش خیلی عجیب بود. افراد بعد از اشاره کردن بهشون، به سمتشون حرکت کردند و نگاه سهون به شدت گرد شد. یعنی فهمیده بودند که اون اینجاست و داره برای ورود به وانسا تلاش میکنه؟..
لحظاتی بعد نزدیک سهون ایستادند و یکیشون تلق شیشه ای الکترونیکی مهر شده ای رو دست سردسته اشون داد. مرد با لحن کاملا جدی رو به سهون گفت
× تو سیون هستی؟.. اوه سیون؟
نگاه ها همه روی سهون بود و لوهان هم با چشم های گرد به سیون نگاه میکرد و به این فکر میکرد اون پسره ی احمق با رفتاراش، کی رو با خودش دشمن کرده یا چه کاری کرده که مامور های گارد سلطنتی اونجا اومده بودند.
لباش رو به هم فشار داد و گفت
- بله...
مرد بعد از نگاه دیگه ای به اون تلق الکترونیکی گفت
× بگیریدش
دو مرد دیگه به سمتش اومدند و با صدای بلند سهون ایستادند
- منظورتون از این رفتار چیه!
سر دسته به افرادی که دیگه انگار جرعت جلو رفتن نداشتند، نگاه کرد و به سمت سیون قدم برداشت. شاهزاده داهیون گفته بود جوری کارشون رو انجام بدن که کسی در مورد هویت سهون شک نکنه پس باید جدی تر برخورد میکردند اما با وجود اون دو نگهبانی که میدونستند شخص مقابلشون کیه، این کار سخت شده بود و خب حق داشتند. به هر حال سهون شاهزاده ی اون کشور بود. مقابل سهون ایستاد و گفت
× این یه دستور از مافوقمه..
و به یکباره با مشتش به گونه و لب سهون زد. ضربه چندان قوی نبود اما به حدی بود که سهون به عقب پرت شد و به خاطر نداشتن تعادل روی زمین افتاد. به افرادی که با بهت به سردسته اشون نگاه میکردند، اشاره کرد. سهون درحالی که دستش رو روی گونه و لبش فشار داد با چشم های بهت زده ای به اون مرد نگاه میکرد. لوهان هم توی شُک فرو رفته بود و یکباره گفت
+ چیکارش دارینن....
دو نفر به سرعت سمت سهون رفتند و به بازوش چنگ زدند. مرد نگاهی به لوهان که اعتراض کرده بود، انداخت و گفت
× این موضوع به هیچکس ربطی نداره
سرش رو گردوند و به بقیه نگاه کرد و گفت
× ما به موضوعی مشکوکیم پس حواستون رو جمع کنید و اگه چیز غیر عادی از اعضای تیم خودتون یا دیگر تیم ها دیدین.. موظفید بهمون اطلاع بدید.. به شخص من!
همه در حالی که با سر تایید میکردند و نگاهی به هم میکردند ، با هم دیگه پچ پچ کردند. دو نگهبان بازو های سهون رو محکم گرفته بودند و در حالی که بلندش کردند حلقه ای رو از دورش رد کردند. به محض اتصال دو سر حلقه به هم، نوار روی حلقه روشن شد و سهون با حس دردی که بهش وارد شد ابروهاش رو جمع کرد. لوهان به سمت نگهبان ها که سیون رو میبردند نزدیک شد و گفت
+ مگه اون چی کار کرده... حداقل بگید چی شده.. شاید اشتباه شده؟
مرد با دستش لوهان رو به عقب هل داد و گفت
× بهتره برین سر کارتون..
همه اعضای تیم متفرق شدند و مرد نگاهی به لوهان کرد و گفت
× تو هم بهتره دست از دخالت برداری.. واضحا گفتم.. فقط اگه چیز مشکوکی دیدین، اطلاع بدید.. تمام!
مرد نگهبان و افرادش در حالی که سیون رو با خودشون میبردند از اونجا دور شدند. لوهان با بهت به جای خالیه سیون نگاه کرد.. کسی که تا دقایقی پیش جلوش ایستاده بود و داشتند با هم بحثی رو شروع میکردند که احتمالا تهش دعوا بود..یعنی چی شده بود؟.. اینکه سیون رفتار عجیبی داشت رو میفهمید اما نمیتونست باور کنه اون آدم منزوی بتونه به کسی آسیبی بزنه.. البته حالا که بیشتر به ذهنش رجوع میکرد متوجه میشد که باید بهش شک کرد.. به هر حال اون از یه گونه ی کمیاب اسوانگ ها بود و اسوانگ ها.. ذات سرد و تاریکی داشتند. اغلب اون ها اعمال ترسناکی انجام میدادند و بیشتری به خاطر اعمالشون یا طرد یا تبعید شده بودند. برای لوهان هم جالب بود که سیون موفق شده مقابل روح اهریمنیش بایسته.. هر چند با اتفاق امروز.. مطمئن نبود که موفق شده باشه...

THE KINGDOM OF NOPRATISWhere stories live. Discover now