part 14 ابلیوین

Start from the beginning
                                    

-میخوای منو بکشی؟ خب زود باش تمومش کن این بازیا چیه؟

صدای خنده های دختر تو خونه تاریکه تهیونگ پیچید و بعد تق تقه کفش هاش بودن که ناشی از بلند شدن و قدم برداشتنش به سمته پنجره ها بود که اتفاقا با سرامیکای زیر پاهاش موزیکه قشنگیو ساخته بودن..
دختر پرده هارو کشید و یکی از پنجره هارو باز کرد همونطور که خاکستر سیگارشو تو تاقچه پنجره خاموش میکرد گفت:

+اوه معلومه که نه تازه میخوایم باهم دوست شیم!

تهیونگ دستاشو تو جیبش فرو کرد و روی قیافه دختر دقیق شد و گفت:

-به اندازه کافی وقتمو تلف کردی
با تاکید و تشدید رو کلماتش ادامه داد
- پس نظرت چیه که بگی کدوم...خری...هستی..!

دختر از پنجره فاصله گرفت و صدای قدم هاش که به تهیونگ نزدیک و نزدیک تر میشد خود به خود باعث میشد پسر با فکره اینکه اگه اینجا بمیره و مادربزرگش اینجا جنازه شو پیدا کنه ، تپشه قلب بگیره...

نهایتا پشت سرش وایساد و اسلحه خوش تراششو به کمره تهیونگ فشار داد که باعث شد پسر همونطور که با چهره خنثی ای به روبه روش خیره شده بود سیخ تر بایسته ،
نهایتا گفت:

+فکر نمیکنی برای کسی که تو شرایطه مناسبی نیست زیاد با دلو جرعت حرف میزنی؟

تهیونگ به ارومی دستاشو اماده دراوردن از جیبش میکرد و همزمان سعی میکرد بحثو با دختر ادامه بده و حواسشو پرت کنه:

-من تقریبا کله زندگیمو تو شرایطه مناسبی نبودم...ولی اگر اسمتو قبل از کشتنت میفهمیدم بهتر بود.

+اوه اینطور فکر میکنی؟

-اره چون کلا تو رواله کاریم نیست کسیو بی دلیل بکشم!

و به محضه به پایان رسیدنه جمله اش برگشت و با ارنجش به گردنه دختر ضربه محکمی زد که تعادلشو از دست داد و افتاد ، اسلحشو تو یه حرکت گرفت و سرشو هدف قرار داد.
دختر حرکتی نمیکرد و تهیونگ یه لحظه به این فکر کرد که نکنه واقعا گردنشو شکسته...
اما خب فکرش جز خیاله باطل هیچی نبود چون همونطور که به دختر نزدیک میشد که علائم حیاتیشو چک کنه لگدش با کفش های پاشنه دارش خیلی درد ناک تو قفسه سینه و دنده های اسیب دیده تهیونگ فرود اومدن و پسرو به عقب پرت کردن..
دختر تو یه حرکت بلند شد و با یه ضربه چرخشیه حرفه ای که تهیونگ اصلا پیش بینیش نمیکرد این سری لگدشو رو دسته مسلحه تهیونگ خالی کرد که باعث شد اسلحه ش با ضرب به طرفی پرت بشه.
تهیونگ گاردشو حفظ کرد و سعی کرد با مشت هاش به دختر حمله کنه که تلاشش بی نتیجه موند چون سرش توسط اسلحه جدیده دختر نشونه گرفته شده بود...

+بیا یه معامله کنیم! تو به سواله من جواب میدی و در عوض زنده میمونی.

همونطور که نفس نفس میزد و هر دم و بازدمی دنده ها قفسه سینه شو به درد می اوردن دستاشو رو اسلحه دختر گذاشت و به پیشونیش نزدیکتر کرد چشماشو بست و با لبخنده خطیه کوچیکی، اضافه کرد:

𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪Where stories live. Discover now