درحالی که فرمون رو یک دستی گرفته بود، نیم نگاهی به جیمینی که روی صندلی کمک راننده نشسته بود و شنگول میزد انداخت.
تک خندی کرد:
_ فکر کنم ما تنها کاپلی هستیم که وقتی قراره دوتایی بریم خونهی پدری من، کسی که استرس میگیره منم!جیمین ریز ریز خندید و با شیطنت گفت:
_ من روش های دل بردن رو خوب بلدم جناب جئون.نیشخندی زد:
_ دل بردن؟ استاد این کاری...ماشین رو توی حیاط خونه پارک کرد و هردو پیاده شدن.
با قفل کردن دستاشون توی همدیگه، از پله ها بالا رفتن.
سونگ مین که دلش برای پسرکش لک زده بود، زودتر از همه برای استقبال اومد و برای اولین بار، قبل از جیمین، جونگ کوک رو بغل کرد.
_ اوما... به خدا راه خونمون ده دقیقهست.
سونگ مین حرصی پشتش زد:
_ به جای این حرفا مادرت رو بغل کن پسرهی بی احساس!_ وقت برای بغل کردن زیاده عزیزم... بزار بشینن.
سونگ مین با این حرف همسرش سریع از جونگ کوک جدا شد و دست جیمین رو گرفت:
_ معذرت میخوام عزیزم، انقدر که این پسر از این خونه فراریه، یه لحظه فراموش کردم... بیا داخل پسرم.سونگ مین که جیمین رو همراه با خودش برد، هه ری کنار برادرش اومد و با شیطنت ابرویی بالا پروند:
_ قبول کن که هیچکدوممون دیگه محبوبیت سابق رو نداریم اوپا... دوست پسرت مامان بابا رو جادو کرده.چشم غره ای بهش رفت:
_ تو درس نداری؟
نیشخندی زد:
_ اوپا حرف حق تلخه... راستی... الان توی تابستونیم...و با چشمکی که زد، برادر حرصیش رو تنها گذاشت.
همگی که نشستن، هیون گفت:
_ نگفتم بیاید برای احوالپرسی و دور هم جمع بودن... باهاتون حرف دارم...همه نگاهش کردن که ادامه داد:
_ سه جین دستگیر شده... به لطف شکایت جیمین، راحتتر تونستم همه چیز رو پیگیری کنم... سایه نحس گذشته پاک شده اما...نگاهی بین جیمین و کوک انداخت:
_ الان مسئله شما دوتایید...جونگ کوک نگاهی به جیمین انداخت و گفت:
_ ما؟!هیون طلبکارانه دست به سینه شد:
_ برنامتون برای زندگیتون چیه؟
_ عامم... چه برنامهای؟
جیمین متعجب پرسید.هیون کلافه پوفی کشید:
_ منظورم ازدواجتونه!
_ چی؟!
هردو رسما داد زدن._ ساکت!... نکنه میخواید تا آخر عمرتون دوست پسر همدیگه بمونید؟!
جیمین ملتمس به جونگ کوک نگاه کرد.
جونگ کوک سریع گفت:
_ اما توی کره...
_ میفرستمون خارج از کشور... مورد بعدی؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
The Price Of Love (KookMin)
Фанфикکاپل اصلی: کوکمین🐰🐣 کاپل فرعی: یونته🐱🐻 خلاصه: جیمین فقط یه نفر رو توی زندگیش داشت، تهیونگی که از زمان دانشگاه میشناخت، پدر و مادرش رو به یاد نداشته، نه اسمی ازشون میدونست، نه عکسی ازشون داشت... زندگی آروم و ریتمینگ جیمین با ورودش به عنوان منشی...