قدمی عقب برداشت و تو گلو گفت:
_ چ-چی...؟!یونگی نگران قدمی سمتش برداشت:
_ جونگ کوک؟ چیشده؟ چرا انقدر رنگت پرید یهو؟!به خودش اومد و عصبی یقهی یونگی رو چنگ زد.
صدای حین تهیونگ به گوشش خورد ولی با خشم و بغض، هیونگش رو تکونی داد و گفت:
_ لعنت بهت یونگی... بهت گفتم مراقبش باشی... گفتم چشم ازش برنداری... گفتم یا نه؟!
دوباره محکم تکونش داد و بی توجه به اینکه توی فرودگاه و میون مردم هستن، فریاد زد.تهیونگ برای نجات دوست پسرش، سریعا پا پیش گذاشت و سعی کرد جونگ کوکی که انگاری خشم باعث شده بود زورش چندین برابر بشه رو جدا کنه.
_ جونگ کوک چیکار میکنی؟! ولش کن!
_ جیمین کجاست یونگی؟ جواااب بده!
یونگی هم کنترلش رو از دست داد و محکم جونگ کوک رو پس زد. فریاد زد:
_ لعنتی نمیتونستم زندونیش کنم که!... جیمین بچه نیست جونگ کوک!بعد نفس عمیقی کشید و نگاهی به مردمی که انگاری مهیج ترین فیلم دنیا رو میدیدن، انداخت.
_ بریم تو ماشین، حرف میزنیم.
سوار که شدن، نیم نگاهی به جونگ کوکی که از خشم نفس نفس میزد انداخت.
نفسی گرفت:
_ چند روز پیش که جیمین خواست برگرده، من و تهیونگ هم خواستیم همراهش بیایم، آخه سفرمون در اصل تا امروز بود، ولی جیمین یهو گفت دلش برات تنگ شده و فلان... اما از شانس گندمون، فقط جیمین تونست بلیط بگیره.سمت جونگ کوکی که سرش پایین بود چرخید:
_ حالا اگر آروم شدی میشه بگه جریان چیه که عین هیزم رو آتیش جلز و ولز میکنی؟!_ جیمین همه چیز یادشه.
چهار کلمه گفت و نفس هردوشون رو توی سینه حبس کرد._ چ-چی گفتی؟!
تهیونگ به سختی لب زد._ منم نمیدونم یهو چیشد... هفته پیش اتفاقی متوجه شدم امضاهای جیمین توی قرارداد منشیگری و مدلینگش یکیه...
ته مسخره خندید:
_ خب... خب اینکه دلیل خوبی برای...
_ ووبین تایید کرده.مطمئن بود تهیونگ حتی ذرهای از این کار جیمین خبر نداره. برای همین انقدر آروم بود.
_ جیمین... به نظرت کجاست تهیونگ؟
جونگ کوک به پشت چرخید و با این حرفش یونگی هم سمت تهیونگ چرخید.ته کمی فکر کرد و گفت:
_ نمیدونم... حتی قبل جراحیش هم من و جیمین فقط همدیگه رو داشتیم، خیلی دلش میخواست تنها باشه میرفت ججو، اونجا یه آجومایی مسافر خونه قدیمی داره که جیمین خیلی دوستش داره... ولی اون رو میشه با یه تماس چک کرد.آهی کشید و دستش رو سرش گرفت.
ای کاش میتونست دوباره متولد بشه تا این میگرن کوفتی رو هم از بین ببره.
YOU ARE READING
The Price Of Love (KookMin)
Fanfictionکاپل اصلی: کوکمین🐰🐣 کاپل فرعی: یونته🐱🐻 خلاصه: جیمین فقط یه نفر رو توی زندگیش داشت، تهیونگی که از زمان دانشگاه میشناخت، پدر و مادرش رو به یاد نداشته، نه اسمی ازشون میدونست، نه عکسی ازشون داشت... زندگی آروم و ریتمینگ جیمین با ورودش به عنوان منشی...