امضاهای یکسان جیمین بهش دهن کجی میکردن.
_ اون... یادشه؟!
یجی که حال رئیسش رو دید، نگران صداش زد.
_ قربان؟
بدون اینکه نگاهش رو برداره لب زد:
_ سریعترین بلیط به مقصد فرانسه رو برام بگیر یجی... چیزی نپرس و فقط زودباش...حس میکرد تمام تنش میلرزه، اون هم از درون!
قلبش چنان تند و محکم میکوبید که صداش رو میشنید، میگرن لعنتی وسط این همه استرس یقهش رو گرفته بود و انگاری همه چیز دست به دسن همدیگه داده بود که جونگ کوک رو زمین بزنه!
دوباره به برگه های زیر دستش نگاه کرد.
امکان نداشت فردی که همه چیز رو از یاد برده، امضای قدیمش رو انقدر دقیق روی کاغذ بیاره!
گوشیش رو برداشت و شماره یونگی رو هول هولکی گرفت.
_ اوه جونگ کوک من الان...
_ هیونگ؟
یونگی که میون ازدحام جمعیت و صدا های مختلف داشت خفه میشد، خواست به یه نحوی تماس رو قطع کنه که با شنیدن صدای لرزون جونگ کوک لحظهای سکوت کرد و متعجب لب زد:
_ جونگ کوک؟ چیزی شده؟
_ ه-هیونگ... جیمین پیشته؟نگاهش رو به جیمین و تهیونگی داد که، جلوی ویترین برند لوکسی، درحالی دیدن مدل های لباس بودن.
_ آره... اینجاست، کاریش داری؟
نفس عمیقی کشید تا بتونه کلمات رو درست پشت هم بچینه:
_ چشم ازش برندار هیونگ، من... من زود میام پیشتون، اما بهش نگو.
_ دعواتون شده؟با خودش گفت:
_ ای کاش دعوامون شده بود!اما گفت:
_ نه... فقط مواظبش باش، هیونگ ازت دور نشه ها!
_ خیله خب خیله خب... چرا انقدر ترسیدی؟!
سوالش رو بی جواب گذاشت:
_ حواست به گوشیت باشه، فعلا.همون لحظه در اتاق باز شد و یجی وارد اتاق شد:
_ قربان، من تمام سایت هارو چک کردم، اما متاسفانه تا هفته آینده تمام پرواز های فرانسه تکمیله.آهی کشید و مضطرب شقیقهش رو مالید.
حتی کائنات هم با جونگ کوک سر دشمنی داشتن!با چیزی که به ذهنش رسید، کمی مکث شد و گفت:
_ ووبین... کانگ ووبین... شمارهش رو برام پیدا کن، نه نه... یه قرار ملاقات باهاش برام تدارک ببین، متخصص بیماری های ریوی توی بیمارستان د لایفه.یجی چشمی گفت و از اتاق خارج شد تا دستورات رئیس دل نگرونش رو سریعا انجام بده.
***
وارد رستوران که شد، چشمی چرخوند و ووبین رو کنار پنجره بزرگی که نمای شب سئول رو نشون میداد دید.
دستی به کتش کشید تا حداقل حفظ ظاهر کنه. سمتش پا تند کرد.
_ کانگ ووبین شی؟
ووبین با صدای جونگ کوک سر بلند کرد و با دیدنش، لبخند زد و از جا پاشد.
YOU ARE READING
The Price Of Love (KookMin)
Fanfictionکاپل اصلی: کوکمین🐰🐣 کاپل فرعی: یونته🐱🐻 خلاصه: جیمین فقط یه نفر رو توی زندگیش داشت، تهیونگی که از زمان دانشگاه میشناخت، پدر و مادرش رو به یاد نداشته، نه اسمی ازشون میدونست، نه عکسی ازشون داشت... زندگی آروم و ریتمینگ جیمین با ورودش به عنوان منشی...