بیمارستان The Life • سئول
_ حالش بهتره... اما باید تا آخر شب مهمونمون باشه.
جیمین نگاه خیس و نگرانش رو به جونگ کوکی که روی تخت اورژانس بود داد.
_ من طبق خواستتون آزمایش ها رو انجام دادم جناب مین.
با این حرف دکتر، جیمین و تهیونگ اول نگاهی به یونگی انداختن و بعد همزمان رو به دکتر گفتن:
_ آزمایش؟یونگی توضیح داد:
_ جونگ کوک هیچوقت موقع مستی غش نکرده... گفتم بدنش رو چک کنن._ همه چیز خوبه، یکم سیستم ایمنیش ضعیف شده که با رسیدگی حل میشه... فقط... ما توی خونشون مواد مخدر پیدا کردیم.
_ چییی؟!
جیمین شوکه، داد زد.دکتر رو به جیمین توضیح داد:
_ توهم زا... معمولا به صورت خوراکی مصرف میشه... ولی از اونجایی که ضعف جسمانی هم داشتن، و فکر کنم تجربه ای هم نداشتن... حالشون بد شده._ اما آخه جونگ کوک چرا باید توهم زا مصرف کنه، اون به کنار! جونگ کوک و مواااد؟!
جیمین با این حرف یونگی بهش نگاه کرد و کمی در سکوت فکر کرد.
با چیزی که به ذهنش رسید غرید:
_ کانگ سه جین حرومزاده!یونگی متعجب لب زد:
_ سه جین؟ اون چرا؟
گوشیش رو در آورد و همزمان که چیزی رو تایپ میکرد گفت:
_ وقتی رسیدم پیش جونگ کوک، اونجا بود، اونم با سر و وضع بدی.پیام رو ارسال کرد و رو به دکتر گفت:
_ میشه زمان مصرف رو برام ثبت کنید؟ احتمالا پلیس ها هم برای چندتا سوال و جواب بیان اینجا.
_ بله حتما، مشکلی نیست.تهیونگ نگران گفت:
_ پلیس؟ میخوای شکایت کنی؟
_ معلومه که شکایت میکنم!... این یه تجاوزه تهیونگ!... تازه اینطوری پاش رو از زندگی جونگ کوک برای همیشه میبرم!تهیونگ سکوت کرد و نگاهش رو سمت یونگی سر داد.
با دیدن نیش بازش ابرویی بالا انداخت.
' این چرا همچین میکنه؟'جیمین که بالای سر جونگ کوک رفت، سریع کنار یونگی رفت و به پهلوش زد.
با جلب توجه یونگی گفت:
_ چرا یه ریز داری لبخند میزنی؟یونگی دستاش رو به سینه زد و ابرویی بالا پروند:
_ این رفیق شما همونی نبود که تا دیروز میخواست سر به تن جونگ کوک نباشه؟چشم غره ریزی رفت:
_ خودت خوب میدونی هردوشون عاشق همدیگهن، جیمین داره ناز میکنه.یونگی با تمسخره اشاره ای به جونگ کوک بیهوش و جیمین بالا سرش زد:
_ بله!... دیدیم عواقب ناز کردنش رو!_ یون... کارای شکایت رو خودت گردن بگیر، بزار از این موقعیت استفاده کنن و صحبت کنن... شاید مشکلاتشون حل شد.
YOU ARE READING
The Price Of Love (KookMin)
Fanfictionکاپل اصلی: کوکمین🐰🐣 کاپل فرعی: یونته🐱🐻 خلاصه: جیمین فقط یه نفر رو توی زندگیش داشت، تهیونگی که از زمان دانشگاه میشناخت، پدر و مادرش رو به یاد نداشته، نه اسمی ازشون میدونست، نه عکسی ازشون داشت... زندگی آروم و ریتمینگ جیمین با ورودش به عنوان منشی...