هفتم مه ۲۰۲۱
نیم نگاهی به جیمینی که توی خودش جمع شده بود و رسما به در ماشین چسبیده بود انداخت.
فرمون رو محکمتر میون مشتش فشرد و لب زد:
_ از من میترسی؟
_ها؟!کوک ناخودآگاه از صدای شوکه پسر خندید:
_ بیبی... من دوست پسرتم.
' دروغگوی خوبی هستی جئون!'جیمین شوکه سرش رو تکون داد:
_ نه نه نه!... من... من فقط...
_ خجالت میکشی.جیمین لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت.
' لعنت! لباش...'سریع نگاهش رو از اون لبای هوس انگیز گرفت تا یوقت ماشین رو نزن بغل و روی پسر خم بشه و لبای درشت و صورتیش رو بچشه!
_ طبیعیه... تو هیچی یادت نمیاد.
_ حس بدیه...
با شنیدن زمزمه نامفهوم جیمین ابرویی بالا پروند و بهش نگاه کرد:
_ چیزی گفتی؟
جیمین سر بلند کرد و بدون در نظر گرفتن سوالش، کنجکاو پرسید:
_ من و تو... چطوری آشنا شدیم؟جونگ کوک از سوال جیمین تکونی خورد و دستش دور فرمون سفتتر شد:
_ خ... خب... من و تو...' لعنتی یه چیزی سرهم کننن!... یه مهمونی؟ یه کلاب؟!... بینگو'
_ من و تو توی یه کلاب آشنا شدیم.
با دیدن نزدیکتر شدن جیمین لبخند هول شده ای زد:
+ یه شب توی یه کلاب با هم نوشیدنی خوردیم و بعدشم با هم قرار گذاشتیم.
_ اوه...جیمین با دستاش بازی کرد... پسر کناریش... خب... زیادی جذاب بود!
موقع خروج از بیمارستان، وقتی میدید همه با حسرت به اون و جونگ کوکی که زیر بغلش رو گرفته بود نگاه میکنن... حس غرور میکرد! اون پسر برای اون بود، حتی ناشناخته!
جلوی در ویلای مدرنی ترمز کردن و جونگ کوک با زدن ریموت و باز شدن در، وارد حیاط سرسبز و زیبای ویلا شد.
جونگ کوک بعد پارک ماشین وسط حیاط، روی سنگ فرش ها، پیاده شد و به جیمین کمک کرد تا پیاده بشه.
جیمین ناخودآگاه با دیدن اون همه زیبایی حیاط، صدای ذوق زده ای در آورد و دستاش رو به همدیگه کوبید.
جونگ کوک آروم خندید و گفت:
_ میدونم میخوای اینجا بمونی، ولی بدنت ضعیفه، بریم تو، باید یه چیزی بخوری عزیزم.دروغ چرا... ولی کلمه عزیزم... براش زیادی شیرین بود... شاید بخاطر اینکه اون رو به جیمین میگفت؟!
وارد ویلا که شدن آجومایی از آشپزخونه خارج شد و با دیدن جونگ کوک سریع به سمتش اومد:
_ اوه خدای من... خوش اومدید.
جونگ کوک لبخندی زد:
_ ممنونم آجوما.ته نگاهی به آجومای مهربون انداخت و لب زد:
_ سلام...
_ اوه... سلام جیمینا، خوبی پسرم؟
اون زن... میشناختش؟
![](https://img.wattpad.com/cover/338254491-288-k241275.jpg)
YOU ARE READING
The Price Of Love (KookMin)
Fanfictionکاپل اصلی: کوکمین🐰🐣 کاپل فرعی: یونته🐱🐻 خلاصه: جیمین فقط یه نفر رو توی زندگیش داشت، تهیونگی که از زمان دانشگاه میشناخت، پدر و مادرش رو به یاد نداشته، نه اسمی ازشون میدونست، نه عکسی ازشون داشت... زندگی آروم و ریتمینگ جیمین با ورودش به عنوان منشی...