سر بالا آورد و به جیمین که سرش پایین بود خیره شد:
_ کاش برای این کارات یه دلیل قانع کننده داشته باشی جیمین... چون واقعا میترسم که حال این روز های جونگ کوک، از سر کینهی مسخره تو باشه!از جا پاشد و با قدم های محکم، اتاق رو ترک کرد.
به محضه بسته شدن در اتاق، جیمین روی صندلی افتاد و سرش رو به شیشه تکیه داد.
دوباره از بالا به ماشین جونگ کوک خیره شد.
یونگی پیاده شده بود و از توی پنجره انگاری داشت چیز هایی به جونگ کوک میگفت.
یونگی که سمت آپارتمان اومد, جیمین با فکر به اینکه جونگ کوک باز هم اون پایین میمونه، خواست پرده رو بندازه که با روشن شدن چراغای ماشین، شوکه سر جاش ایستاد.
' میخواد بره؟'
جوابش شد راه افتادن ماشین و رفته رفته، گم شدنش توی تاریکی شب.
سریع از اتاق خارج شد و بی توجه به نگاه متعجب تهیونگ، سمت در خونه قدم برداشت.
تند تند روی دکمه های آسانسور ها زد تا یکیشون به دادش برسن.
با باز شدن در آسانسور، خواست داخلش بپره که با دیدن یونگی خشکش زد.
یونگی اول با دیدنش ابروهاش بالا پرید، ولی بعد، جدی پرسید:
_ جایی میری؟ این وقت شب؟به این توجه نکرد که باید به نقش احمقانهش به عنوان یه آدم بیخیال ادامه بده.
با صدایی که شدیدا میلرزید گفت:
_ جونگ کوک کجا رفت هیونگ؟... حالش... خوب بود؟
صدای پوزخند یونگی خط انداخت رو روحش:
_ مگه برات مهمه؟نفسش لحظهای قطع شد.
شوکه یونگی رو صدا زد:
_ هیونگ...یونگی از کنارش رد شد و وارد خونه شد.
دنبالش رفت که یونگی یهو ایستاد:
_ تا دیروز حاضر بودم همه جوره ازت دفاع کنم جیمین... من نه برادر دارم و نه خواهر، اما... جونگ کوک برادرمه!... دی ان ای هامون برابر نیست ولی هیچی از یه برادر برام کم نداره... بهت اجازه نمیدم نابودش کنی!سمتش چرخید و جدی غرید:
_ این بازی مسخرهای که راه انداختی رو زود تمومش میکنی!... اگر دوستش نداری، باهاش حرف میزنی و هرجور شده کاری میکنی ازت متنفر بشه... اگرم نه... نشونش بده و نجاتش بده.چرخید تا سمت اتاق مشترکش با تهیونگ بره که با صدای لرزون جیمین از بغض خشکش زد:
_ الان من مقصرم؟...تهیونگ نگاه نگرانی میون دونسنگ و دوست پسرش انداخت.
جیمین قدمی جلو برداشت و تخت سینهش زد:
_ وقتی برای چندتا نفس ساده عین سگ دست و پا میزدم... وقتی از شدت سرفه و بالا آوردن رنگم کبود میشد... وقتی دکترم توی چشمام نگاه کرد و گفت فقط سه ماه زنده میمونم... تنها واکنشت این بود که جونگ کوک نمیتونه عاشق بشه!
![](https://img.wattpad.com/cover/338254491-288-k241275.jpg)
YOU ARE READING
The Price Of Love (KookMin)
Fanfictionکاپل اصلی: کوکمین🐰🐣 کاپل فرعی: یونته🐱🐻 خلاصه: جیمین فقط یه نفر رو توی زندگیش داشت، تهیونگی که از زمان دانشگاه میشناخت، پدر و مادرش رو به یاد نداشته، نه اسمی ازشون میدونست، نه عکسی ازشون داشت... زندگی آروم و ریتمینگ جیمین با ورودش به عنوان منشی...