بچه ها یه صحبتی. من تعداد ووتا رو با چپترای اول مقایسه نمیکنم ولی چپتر اول همین بوک یعنی 5 تا چپتر پیش رو که نگاه بکنین، میبینین ما لیترلی از 30 تا ووت رسیدیم به 14 تا! 😐🤦🏻♀️
اگه داستانو دنبال میکنین لطفا ووت و کامنت بدین 🤌🏼
______________________________
استیو
استیو به سرعت اطرافش رو اسکن کرد، اما بنظر میومد ناحیهای که به اتاق دیتا میرسید خالی بود. دوتا از زرههای آیرن لژیون دور گنبد شیشهای میچرخیدن.هشت دقیقه، اونجرز، صدای تونی تو خط کامز پیچید. و بعد توی خط شخصیشون، "استیو، همین الان جواب بده، یا به خدا قسم-"
استیو درحالیکه به طرف پل کامندو میرفت نفس عمیقی کشید. "دارم به کنسول نزدیک میشم. به جارویس بگو دست از سرم برداره، تونی، ما در مورد این حرف زده بودیم."
صدای سم دوباره تو ایرپیسش پیچید. "کپ؟ کپ، جواب بده. حالت خوبه؟"
"آره، همینجام،" استیو گفت. "من هنوز تو کرییر جنوبیام. تو کجایی؟"
"دارم سرشونو گرم میکنم. به چکپوینتمون نمیرسم. متاسفم."
"نگران نباش، خودم حلش میکنم. ثور؟"
"من و هاکای به ساختمون رسیدیم، کپتن،" ثور اعلام کرد."دومین بلیدو سرجاش گذاشتیم."
"خوبه. تا وقتیکه فیوری و نت کنترل ساختمون Triskelion رو بدست میگیرن سرشونو گرم کنین."
"حتما، کپتن."
قدمهای بلند استیو یهو متوقف شدن وقتیکه باکی از ناکجاآباد ظاهر شد. حالا دیگه نقابی نداشت، و صورت خالی و چشمهای از اون خالیترش رو به خوبی نشون میداد. چشمهاش به سادگی خالی بودن، انگار که یکی همه رنگها، و هر چیزی که باکی قبلا بود رو از داخلش بیرون کشیده بود، و فقط یه حفره بجاش باقی گذاشته بود.
این منظره استیو رو یهو تو جاش خشک کرد. اون آب دهنش رو قورت داد، و تماشا کرد که چطور مشت آهنی باکی گره شد و نفس خشمگینی کشید.
"مردم قراره بمیرن، باک،" استیو خیلی آروم گفت. "نمیتونم بذارم این اتفاق بیوفته."
هیچ عکسالعملی نشون نداد. باکی حتی پلک هم نزد.
اون میدونست که این قرار نبود راحت باشه، حتی اگه نمیخواست این احتمال که باکی هیچوقت اونو به یاد نیاره رو در نظر بگیره. دیدنش دوباره و اینبار بدون نقاب هم بهترین حس بود هم بدترین. اون میدونست که احتمال داشت باکی تا آخرش باهاش بجنگه، از این واقعیت ترس داشت و امید داشت که باکی قدرت اینو داشته باشه تا هیولای جهنم خودش رو شکست بده. اما اون چجوری میتونست، وقتی دههها منتظر بود تا یکی نجاتش بده و هیچکس نیومده بود؟ چجوری اون و یا هر کس دیگهای از باکی توقع داشتن به یاد بیاره وقتیکه، تو دنیای خودش، اون بیشتر از چیزی که استیو یا هر کس دیگهای میتونست تصور کنه، انتظار کشیده بود؟
![](https://img.wattpad.com/cover/257777808-288-k272504.jpg)
YOU ARE READING
Say When Verse
FanfictionStory by ann2who available on ao3 چی میشد اگه استیو زودتر از اقیانوس نجات داده میشد؟ چی میشد اگه بجای نتاشا، به استیو این ماموریت داده میشد تا وقتیکه تونی داشت به آرومی بخاطر مسمومیت پالادیم میمرد؛ کمکش کنه؟ چی میشد اگه استیو هیچوقت هویت واقعیش رو...