AIWBYM: Chapter 5

239 34 28
                                    

تونی

یه مرد قد بلند روبروی تونی ایستاده بود، و کاملا خیس بود. چشمای آبیش تو صورت خیسش می درخشید، که به تونی یادآوری می کرد بارشِ خیسِ برف، واضحا از وقتیکه جلوی ایستگاه اتوبوس حالش بد شده بود، قطع نشده بود.

با خستگی پلکی زد و مردو تماشا کرد، اما ذهنش خیلی مبهم بود. انگار تو ذهن خودش گم شده بود.

مرد به آرومی جلو اومد، دستاش جوری با احتیاط بالا می اومد انگار می ترسید یه دفعه تونی رو شوکه کنه. صداهای مغزش تبدیل به یه بوق ممتد شده بودن، و با این حال که می فهمید کلماتی داره از لب های مرد خارج میشه، تو وصل کردن کلمات جوریکه معنیِ خاصی بدن، شکست خورد. گاد، اون خیلی سردرگم- و سرگردان بود. یه حس آشنایی تو اعماق چشمای اون مرد بود، ولی تونی به قدری غرق بود که نتونه درموردش فکر کنه. حسش اینجوری بود که انگار اون به غیر از نفس کشیدن، انرژی ای برای کار دیگه نداشت. مهم نبود هر بار که در مورد نیویورک فکر می کرد چقدر بیشتر درهم می شکست، هیچوقت حالش بهتر نمیشد- و بعد از ملیبو، بنظر می رسید که به سادگی هیچی از وجودش باقی نمونده بود. پورتال داشت بسته میشد و اون نمی تونست نفس بکشه. داشت خفه میشد و هیچکاری نمی تونست درموردش بکنه-

"خیلی متاسفم،" صدای بچه ای تو فضای باز پیچید. "نمی خواستم اینجوری به هم بریزه، من فقط درمورد کرمچاله ازش پرسیدم، و وقتی گفتم آدم فضایی، اون-"

تونی ناله کرد، و کف هر دو دستش رو به گوش هاش فشار داد، درحالیکه هوای اطرافش سنگین تر میشد. همه چی سیاه بود... ستاره ای در کار نبود، فقط فضای وسیع، و سقوط بی پایان، سقوط، سقوط...

"تونی." مرد خم شد و روبروش روی زمین نشست. صداش خیلی ثابت، و خیلی آرامبخش بود. شنیدن اون صدا که اسمش رو میگفت، یه حس آگاهی عجیب داشت. با یه حس دلشکستگی که تاثیر عمیقی روش میذاشت. انگار عشقی که تو عمق اون کلمه نهفته بود با یه حس وضوح وجودش رو پر می کرد.

"بیبی، استیوم. استیو. کامان، میدونم این سخته، ولی تو ازش قوی تری. میدونم که هستی. برگرد بهم."

دستاش دو طرف صورتش نشست، سرشو بالا آورد، تا به اون چشم های آبی نگاه کنه. و بعد یه حس ناگهانی- فضای تهی ذهنش با یه چیز شناخته پر شد. ناگهان چشماش باز شد، و دیدش. استیو.

استیو واقعا خیس بود، و بدنش مرتب می لرزید. چشماش، با اینکه کمی متورم بود، اما با قطعیت به صورت تونی قفل شده بود. ته ریش بلوندش روی گونه هاش حالا بیشتر خودش رو نشون میداد، و یه زخمِ درحال ترمیم روی گردنش بود، درمیون زخم ها و خراش ها و کبودی های مختلفِ دیگه روی صورتش.

اما اینا حتی ذره ای از زیبایش رو کم نکرده بود.

"هی، کپ،" اون گفت، و به طرز افتضاحی متوجه شد که چقدر صداش خش دار بود. "متاسفم." دستشو به سمت استیو برد اما تو وسط راه بخاطر ضعف دستش افتاد. با یه حرکت نرم، استیو دستشو تو دستاش گرفت، و پوست دستش رو ماساژ داد. بعد دستش رو بالا آورد و انگشت هاش رو بوسید.

Say When Verse Where stories live. Discover now