Misooوونیونگو که بدنشاملا شل شده بود رو با دخترا به اتاق بردیم...
رو تخت نشوندیمش و دراز کشید
با نگرانی بهش نگاه میکردیمجیسو:خیلی وقت بود اینجوری نشده بود
سویون:فکر کردم داره درست میشه...بعد ۱۰ دقیقه وونیونگ یهو بلند شد یه طوری که انگار به خودش اومده بود و یه چیزی یادش اومد
_من چیکار کردم...
از جام پاشدم
میسو:نه نه وونیونگ تو هیچکاری نکردی
بدون اینکه به حرفم توجه کنه مثل برقو باد درو باز کرد و بدو بدو به سمت هال رفت
منم پشت سرش سریع رفتمSunoo
داشتیم درمورد این اتفاقات حرف میزدیمتمام مدت جی داشت کف زمینو تمیزمیکرد و جونگوون داشت کمکش میکرد
و سونگهون سرپا وایساده بود و توی گوشیش بود
که در اتاق با سرعت باز شد و صداش اونقد زیاد بود که سر سونگهون از گوشیش اومد بیرون و با تعجب نگا به منبع صدا کرد
و وونیونگ با قیافه ای که نمیشد فهمید ناراحته یا عصبیه اومد بیرون و با سرعت دوید سمت سونگهون بدو هیچ مکثی دستشو دور گردن سونگهون انداخت و بغلش کرد
همون لحظه نیکی از آشپز خونه درحالی که داشت قاشق رو که پر بود رو تو دهنش میزاشت از آشپز خونه اومد بیرون
و همونجوری با دهن باز وایسادپشتش که جیک بود و داشت آب میخورد آب گیر کرد تو گلوش و پشت سر هم سرفه کرد
و پشت وونیونگ دخترا بودن که دستاشونو رو دهنشون گذاشته بودن و جیسو کف دستشو کوبید رو پیشونیش
هیسونگ که رو مبل نشسته بودن با چشای اندازه کلش نگاشون میکردن
و منم پشمام ریخته بود سونگهون هم همون جوری مونده بود چیکار کنه که وونیونگ تو بغلش شروع کرد با گریه حرف زدن
_هق سونگهون...تو..خوبی؟*با گریه*+داری چه غلطی میکنی...
.
وونیونگ سرشو از تو گردن سونگهون آورد بیرون و با چشای اشکی و قرمز به چشای سونگهون نگاه کرد-من متاسفم..هق..
بعد از تو بغلش اومد بیرون و همه جایه سونگهونو چک کرد که ببینه آسیبی بهش زده یا نه
_تو سالمی درسته؟...اره؟...من آسیبی بهت نزدم که...؟...خوبی...؟
همینجوری با گریه پشت سر هم میگفت اینارو+من...من..خوبم وونیونگ..
بعد دوباره وونیونگ به سونگهون نگاه کرد و دوباره محکم و بقلش کرد
این دفعه سونگهون هم بغلش کرد و دوباره همه پشماشون ریختبعد چند ثانیه سونگهون حس کرد وونیونگ پاهاش شل شده
اره وقتش بود وقت اینکه بی هوش بشه ولی سونگهون اینو نمیدونست
YOU ARE READING
𝕆𝕟 𝕋𝕙𝕖 ℝ𝕠𝕠𝕗 𝕋𝕠𝕡 ⊹˙ᵉⁿ∘˚⌕
Fanfiction𝙲𝙾𝚄𝙿𝙻𝙴:....?.... (توی معرفی توضیح دادم) 𝙶𝙰𝙽𝚁𝙴: 𝚁𝙾𝙼𝙰𝙽𝙲𝙴-𝚂𝙲𝙷𝙾𝙾𝙻 𝙻𝙸𝙵𝙴- 𝙵𝙻𝚄𝙵𝙵 دوباره نشست روی لبه های ساختمون منم نشستم بغلش +چرا اومدی اینجا؟خطرناکه _نمیدونم...هروقت دلم میگیره یا ناراحتم وخسته ام میام اینجا حالم بهت...