𝐏𝐀𝐑𝐓:10

22 5 10
                                    


Heeseung
.Tomorrow.
12 o'clack
از خونه اومدم بیرون
وسطای راه بودم که اون ارازل اوباش کای رو دیدم
-اوووو چه خبر از هیسونگ
+چی میخای
-میبینم که پرو شدی
+ها چیه انتظار داری ازت بترسم؟
کای دستشو آورد که سیلی بزنه بهم که جاخالی دادم و از اونجایی که حوصله دعوا نداشتم سریع رفتم  توی یه مغازه
وقتی گمم کردن اومدم بیرون
-$-$-$-$-$-$-$-$-$-$-$-$-$-
Misoo
خب بلخره تموم شد
نگاهی به گردنم کردم که کاملا مارک هاش پوشیده شده بود و خیالم که راحت شد کرم پودر رو گذاشتم تو کیفم و رفتم بیرون
-فک کنم پسرا هیچ کدوم نرفتن دبیرستان
از در که اومدم بیرون
یکی سریع دستمو محکم کرفت و پشت دیوار کشید
جیغی زدم و چشمامو بستم از توی بقلش سریع اومدم بیرون که قیافه ی هیسونگو دیدم
-تو...تو..
+میسو یه کار خیلی مهم دارم باهات
-وای سکته کردم خب بگو
+ببخشید که ترسوندمت ولی...به کمکت نیاز دارم
-چی؟
+بیا بریم تو کافه بهت بگم
ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.ㅁ.
-خب بگو
+چیزه ببین پروژمونو یادته!؟ باید یه تحقیق میکردیم و توی کاغذ کپی میکردیم؟
-خب؟اره!
+و جی هم اون پروژه رو وقتی مریض بود نتونست بیاد مدرسه داد به من بدم به آقای پارک...
-کم کم دارم میترسم
-بعد...قبلا...حدودا ۱ سال پیش منو جی باهم یه.. فیک..نوشتیم..بعد..جی یه بهم داده بود که نگه دارم و منم توی یه پوشه گذاشته بودم...
-ودف...فیک نوشتین؟ از کییی؟
+ول کن اونو حالا
-نگو که با پروژه قاطی کردییی؟

متفکر دستاشو قفل کرده بود...قفل دستاشو باز کرد و به صندلی تکیه داد و بعد  انگشت اشاره شو به طرفم گرفت و گفت

+بینگو
دستمو جلوی دهنم گذاشتم و گفتم

-اون..فیک کوفتی درباره چی بود؟..

هیسونگ دستشو رو پیشونیش گذاشت و گفت

+ارباب برده ای بود

-شتتتتتتتتتتت از جی انتظار نداشتمممم اگه الان آقای پارک ببینه اخراج میشی چون اسم تو روشه اصن چرا قاتیشون کردییی
+بابا تقصیر من چیه دوتاشون تو پوشه های همرنگ بودن
-حالا چرا به من میگی؟
+جی میکشه منو اگر بفهمه...برا همین باید فردا شب یه جوری جاهای پوشه هارو عوض کنیم
-چی؟کنیم؟! کنم...من نمیخام اخراج شم!
+یا برادر توهم هستااا
-اره ولی اگه آقای پارک ببینه تو اخراج میشی نه من

به صندلی تکیه دادم و دستامو به حالت طلبکاری توهم قفل کردمو پوزخند زدم
اونم به تقلید از من همینکار کرد به صندلی تکیه داد و پوزخند زد

+نه عزیزم اسم دوتامون به عنوان نویسنده هست
-چی؟فاااکک...
دستشو روی دهنم گذاشتم
+حالا فردا شب میریم تو دفتر آقای پارک اونجا یه جعبه هست که توش پروژه هارو میزاره
-ولی من قبول نکردم هنوز
+باید قبول کنی
-عههههه
+ساعت 10 توی انباری مدرسه میبینمت
و سریع دوید و رفت
-ای خداااا

𝕆𝕟 𝕋𝕙𝕖 ℝ𝕠𝕠𝕗 𝕋𝕠𝕡 ⊹˙ᵉⁿ∘˚⌕Where stories live. Discover now