𝐏𝐀𝐑𝐓:7

19 5 10
                                    


𝐏𝐀𝐑𝐓:7

به دستم نگاهی انداختم که توی دست سونو بود
بعد با تعجب به خودش

_چیزه...اگه تنهایی ترسیدی یا به چیزی نیاز داشتی بهم زنگ بزن...شا..شاید بتونم کمکت بکنم تا وقتی دخترا اومدن

+نه نه نیازی نیست همین الانشم مدیونتم
و دستمو ول کرد
_خدافظ
+خدافظ

رفتم بیرون از آسانسور که تازه متوجه شده بودم که کلید دست من نیست!

و این یعنی باید صبر میکردم تا دخترا بیان
و تا اونموقع جایی واسه موندن ندارم فقط...سونو...نه نه نه قطعا اینکارو نمیکنم
گوشیمو درآوردم به سویون زنگ زدم که دیدم جواب نمیده
به وونیونگ ساشا هم زنگ زدم ولی هیچ کدوم جواب ندادن
به جیسو هم زنگ زدم که  بعد چنتا بوق جواب داد
امیدوارم گفتم
_ج..جیسووو کجایین؟ میتو_
با حالت مست جواب داد
+همونجایی که خودت هستییی
بعد قطع کرد
کلافه دستمو تو موهام کشیدم
وای خدایا حالا چه گوهی بخورم
ینی به سونو زنگ بزنم؟
ای خدا اخه من چه گنا....
که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم

-ب..بله؟

+سونو ام میخواستم ببینم تو خونه رفتی دیگه نه؟

-نه...چیزه...اره

+ کلید نداری... نه؟

-چی؟نبابا کلید داشتم الان تو خونه ام نگران نبا...

که قط کرد

-وا چرا قط کرد

بعد یهو صدای پا از پشت راهرو اومد

با چشای ‌گرد به راه رو نگاه کردم

+که کلید داری

-سونو؟تو اینجا...

+خب چرا دروغ میگی میخواستی تا صبح بمونی اینجا؟

-آخه...میدونی چیزه

+بهم اعتماد نداری نه؟ میدونم دوست نداری تو خونه بایه پسر باشی مخصوصا تویه یه همچین موقعیتی
ولی به نظرت من یه همچین آدمیم؟

-نه نه نه واقا منظورم این نبود

+چرا دقیقا منظورت این بود حالا میخوای بیای خونه ما؟

-ام...اگه جی و نیکی بیان منو ببینن چی؟

+حالا یکاریش میکنیم بیا

-باشه مرسی...

______________________________________
کیلیدو چرخوند و در باز شد

رفت تو و منم پشت سرش رفتم تو
چراغا رو روشن کرد

و رفت تو اتاق و از لای در بهم نگا کرد و داد زد
+سایزت چنده
با تعجب بهش نگاکردم

-چ..چی؟

+ نه منظورم... اینکه...خب ینی ...سایز..ل..لباست...چنده

-لباسم؟

تازه یادم افتاد تمام مدت با پتو بودم

-آهان عه فرقی نداره سایزم  یکی از نیکی پایین تره

با چشای گرد نگام کرد

+تبااا ینی اسماله؟

-ع..عاره

+چقد لاغری جی و نیکی که اسمال ندارن

-اصلا مهم نیست هرچی باشه اوکیه

+جی و نیکی منو میکشن به کشوی لباساشون دست بزنم بیا این واسه خودمه تمیزه

-مرسی فقط میشه من دوش بگیرم؟

+اره حتما برو اونجا

رفتم توی حموم و لباسامو در اوردمو رفتم زیر دوش تو اینه به خودم نگاه کردم که کل گردنم کبود بود...

بغضم گرفت و شروع کردم آروم گریه کردن اینجوری آروم میشدم

یکی از شامپوها و برداشتم و روی کف دستم ریختم و به گردنم چنگ زدم و تاجایی که میتونستم با ناخوشم روشون کشیدم از خودم چندشم میشد ...گردنم قرمز شده بود...
 
دوشم رو گرفتم و بلیزی که سونو داد رو پوشیدم تا زانوم بود چون شلوار نداشتم
احساس راحتی نداشتم پتویی که سونو داده بودو دور پاهام کشیدم و از حموم رفتم بیرون
-سونو...

+عه اومدی

-اره فقط چیزه میشه یه شلوار بدی

+عا فک کردم این برات بلند باشه نیازی نداشته باشی به شلوار الان میارم برات
رفت دوباره سر کشوش و یه شلوار صورتی اورد

+اینو بپوش ببین اندازته
-مرسی

رفتم پوشیدم شلوار رو اندازم بود

+آه اندازته گفتم الان گشاد میشه انقد لاغری
یه لبخند خجلی زدم

-میگم میشه رو تخت نیکی بخوابم؟

+عا اره منم خوابم میاد

-شب بخیر
+شب بخیر

رفتم توی تخت نیکی و سعی کردم بخابم ۱۰ مین که گذشت صدای در اومد سونو درو باز کرد و گفت

+چیزه میسو...میای رامیون بخوریم
(فهمیدین دیگه؟)
سریع بلند شدم و با تعجب بهش نگا کردم
-چی؟؟!!
با چشای گرد بهش نگاکردم

-چ..چی؟؟
___________________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤏💕

𝕆𝕟 𝕋𝕙𝕖 ℝ𝕠𝕠𝕗 𝕋𝕠𝕡 ⊹˙ᵉⁿ∘˚⌕Onde as histórias ganham vida. Descobre agora